#حریری_به_عطر_یاس_پارت_126
-تو انقدر بدبخت بودی آره ... چی کار کنم علی ... چه جوری به داداشم بگم ...
وای خدا چه کنم با این رسوایی ؟
صبر علیرضا لبریز شد:
-بابا یکی به من بگه چی شده؟
-این دختره امروز کجا بوده ؟ هان ... چرا همش داره میناله ..
رنگ از روی علیرضا پرید .. حریر میان کابوس هایش بند را آب داده بود ...
-سر شبی وقتی با اون دوستش اومدن خونه .. شستم خبر دار شد که یه چیزی شده ...رنگ دختره مثل میت شده بود ... اما اون دوست آب زیر کاهش هیچی نگفت و رفت ... این عفریته خانم هم رفت و گرفت خوابید ... اما یه ساعت بعدش دیدم صدای جیغ و گریه اش بلند شده ... رفتم سراغش ... داشت حرف می زد ... انگار تو خواب بود ...
همزمان اندام حریر شروع به لرزش کرد ... حسین نگران به سمتش رفت و کنارش زانو زد ..
زری با ناراحتی نگاهی به علیرضا کرد و گفت:
-بیا دوباره شروع کرد ... همش می گه تو رو خدا علیرضا ولم نکن .. از سر شب ده دفعه جیغ زده و مثل مرغ سر کنده بال بال می زنه ...
همزمان حریر جیغی هیستریک کشید و با چشمانی از حدقه بیرون زده گفت:
- داشت... بابا داشت ... بهم ... بابا تو رو خدا بهش بگو اذیتم نکنه ...ولم کنید ...
کف دستانش را روی صورتش گذاشت و های های زیر گریه زد ..
چشمان علیرضا لحظه به لحظه گرد تر می شد اما دهانش قفل شده بود ... نکند حسین آقا او را با اریای متجاوز اشتباه گرفته بود؟ ... زری بازویش را گرفت و گفت:
- این دختره چی میگه علی؟بابات بفهمه بیچاره ای ؟
با دندان های کلید شده نگاه عمه اش کرد و گفت:
- چی میگی عمه ...
romangram.com | @romangram_com