#حریری_به_عطر_یاس_پارت_110

-چه جور ...ها ؟ دیگه مگه بین ما هم حرفی مونده .. اصلا منه احمق چی خیال کردم که الان اینجام ...

آریا با عصبانیت داد کشید:

-بس کن حریر ... مگه چی شده ؟چرا اون نامادری عفریته ت جواب نه داد به مامانم...

تحمل حریر تمام شد. این خونسردی که "مگر چه شده" بیشتر روی اعصاب خرد شده اش رفته بود :

-مگه چی شده؟ واقعا فکر می کنی چیزی نشده ...

-آخه من نمی فهمم ... دوباره میام خواستگاری .. دربست نوکرتم...

–دیگه نمیشه ... یعنی من نمی خوام ...

-چی داری می گی حریر ... من و تو عاشق همیم .. من اومدم خواستگاری .. اون موقع تو اون شرایط در ک درستی از موقعیتم نداشتم ... می فهمی .. نتونستم قول بدم ... اما حالا هر چی فکر می کنم بی تو نمیشه ...

نمی توانست از محمود حرفی بزند ... محمود قسمش داده بود ... برای همین گفت:

- دیگه بابام قبول نمی کنه ...

-باباتم راضی می کنم ...

محکم و قاطع جواب داد:

-نه!..

-حریر تو یه چیزیت شده ...

-من دیگه نمی خوام ... نمی تونم...

-حریر ...

-درو باز کن .. باید برم ...تو این چند روز داغون شدم ... تو نامادریم رو می شناختی ... همون روز که از زیر بار تعهد بیرون رفتی برام تموم شدی ... من یه تکیه گاه می خواستم .. منو نابود کردی آریا .. می فهمی ؟


romangram.com | @romangram_com