#حریم_و_حرام_پارت_168
- سمــيه!
تمام جونم خواب رفت! پاهام به گز گز افتاد! لب هام لرزيد و دوباره اسم فايل رو خوندم. باورم نمي شد! مهنّا اين قدر پيش رفته بود؟ پس اين همه توقع از من رو چه جوري تو آستين داشت؟ با چه رويي از من مي خواست که زن زندگيش باشم؟ مگه خودش مرد بود؟ خيلي نامردي مهنّا! خيلي بي معرفتي!
کتاب دانلود شد؛ اما نگاه من همچنان روي اسم منفور سميه خانوم ميخکوب بود! حالا چي کار کنم؟ خب بازش کن! عين چغندر به چي نگاه مي کني؟ کليک کردم روش. کاش مي شد به همين راحتي لهش کنم! باز شد! هين بلندي کشيدم! فيلم بـــــــــود! اشک تو چشام حلقه زد. مهنّا... مهنّا خيلي نامردي! فيلم؟!
پِليش کن! نــه! مي خواي خردتر از ايني که هست بشم؟ بازش کن! حداقل دلت آروم مي گيره؛ حريمي که واسه خودت درست کردي حلال تر از حلاله و هيچ ديني به مهنّا نداري! بغض کرده حرفش رو تاييد کردم.
زدم رو اون مثلث به راست مايل شده! و شروع شد!
صداي داد و فرياد؛ منشأش شادي بود! چشام رو تيز کردم. صاحب داد و فريادها، چند مرد بود! قلبم از حرکت جا مونده و منتظر بهونه، ايستاده بود! سريع چشم چرخوندم روي چهره ها! چند مرد يوني فرم پوشيده همگي با کرکر خنده مشغول بازي فوتبال دستي بودند!
پس کو سميه؟ اصلا سميه بين اين همه مرد چه غلطي مي خواد بکنه؟! خدا دارم ديوونه ميشم! پس کوش؟ گوشام رو تيز کردم. مهنّا! کسي که فيلم مي گرفت، مهنّا بود! از فرط خنديدن دستش مي لرزيد! مهنّا؟! صاحب اين خنده هاي مردونه خودش بود؟! از ناباوري لب به دندون گرفتم و همه تن چشم شدم خيره به دنبال او گشتم! ميون داد و فرياداي سرخوششان، يکي از اون ها به طرف دوربين برگشت و گفت:
- آقاي مهديان اين لحظه رو ثبت کن داداش!
مهنّا:
- اِي به چشم سميه خانـــوم!
و قهقهه ي بقيه! و همون شخص مخاطب:
- بهتون ثابت مي کنم کی سميه است! شيش گل عقب افتاده که چيزي نيست!
مهنّا:
- جمع کن بُقچَه ات رو! تا دوازده ماه گارانتي داري سميه جوون! سفيداب يادت نره خوشگل!
بقيه ي جمع هورا مي کشيدن و يک صدا سميه رو صدا مي زدند!
سميه! سميه رقيب عشقي من! قطره اشکي لجباز رو گونه ام سر خورد، از کناره ي بينيم پايين اومد و نشست رو لب هاي لرزونم!
فيلم از اول شروع شد و من غرق خنده هاي سرخوش مهنّا شدم!
بعد از اون شب، کار اکثر مواقعم شد استفاده ي بي اجازه از لپ تاپش! ديگه به بقيه ي وسايل اتاقش کاري نداشتم. فقط از تنهايي پناه بردم به دنياي مجازي! تنهايي که ثابت کرد، حريمم، بيش از تصورم حرامه!
***
دو هفته گذشت! عصبی بودم و دمغ! هيچ خبري ازش نداشتم. فکر نکن مهمه ها! نه! اما بي خبری هيچ ربطی به اهميتش نداشت! می گم نداشت قبول کن ديگه! کلافه ام از داستان های خيالی که واسه دخترها سر هم می کردم؛ از تماس هاي عاشقانه اش! سردرگمم از دروغی که به زن عمو گفته بودم و عفونت قارچی دخترانه ام رو به پای رابطه ی تنگاتنگ با پسرش گذاشت!
به مريم زنگ زدم تا مثل روزهای گذشته بياد پيشم.
مريم:
- خسته شدم از بس اومدم اون جا و دوتايي زل زديم به قيافه ی هم! باز تو خوش شانس تری و يه فرشته رويی جلو روت قرار می گيره! رحمی به دل من کن!
romangram.com | @romangram_com