#حریم_و_حرام_پارت_128


می گفت از خاکی دوره

می گفت سنگ صبوره

می گفت تنها نمی شم

می گفت می مونه پیشم!! »

چشمام از خیرگی می سوخت! مریم کنار گوشم حرف می زد اما نمی شنیدم، نمی فهمیدم! کلمات بعدی شعر، زمزمه وار از لب هام خارج می شدند:

« بهم می گفت که زندگیشم و با من عجینه

می گفت چشمای من! واسش یه دنیاست، سرزمینه! »

اشک ناشی از خیرگی، راهی به بیرون پیدا کرد! مریم جلوی پام نشست:

- ماهک؟!

چونه ام می لرزید. صدام هم همین طور:

« می گفت طاقت نمیاره نباشم

می گفت تو فکرش هم می میره از دنیاش جدا شم

اینا رو اون بهم گفت....دروغ گفت!! »

***

مریم:

- می خوای با هم بریم بیرون قدم بزنیم؟

- نه!

مریم:

- بریم تو اتاقت فیلم ببینیم؟

- حوصله ندارم!

مریم:

- موافقی یه کم تست بزنیم؟ هان؟!

نگاه سردم رو انداختم تو چشماش:


romangram.com | @romangram_com