#حریم_و_حرام_پارت_129

- نُقل صحبت های بچه ها شدم، نه؟!

هول شد و گفت:

- این....این حرفا چیه ماهک؟ این تویی که خودت رو تو خونه حبس کردی وگرنه....وگرنه اون بیرون همه چیز مثل همیشه است!

- تو دیگه دروغ نگو!

نگاهم رو ازش گرفتم:

- نگاه قاری زاده رو اگه می دیدی!

مریم:

- دیوونه نشـــو! این طور مسائل به مدرسه ربط نداره!

نگاهم رو میخ زدم روش، خودش رو جمع و جور کرد و گفت:

- حداقل واسه گرفتن کارنامه ها یه سر می اومدی مدرسه! بچه ها مدام سراغت رو می گیرن ازم!

نگاهم رو به ته حیاط دوختم.

مریم:

- طفلی ها! اول امید داشتن واسه امتحانا بیای. وقتی بهشون گفتم هنوز نمی تونی راه بری و تو خونه ازت امتحان می گیرن، باور نمی کنی! بسیج شدند بیان ببیننت! نمی دونی چه جوری این فکر رو از سرشون دور کردم!

چیزی نگفتم.

مریم:

- هزار تا دلیل واسه گوشی خاموشت آوردم. هر روز دلیل دیروز رو یادم می رفت! تلفن خونتون هم.... کسی عرضه نداره صدای جدی مامان بابات رو بشنوه! اینا دیگه چرا همچین می کنن؟!

پوزخندی رو لبم اومد.

بحث رو عوض کرد:

- قول دادم واسه کنکور با هم بریم حوزه ی امتحانی!

بی حوصله پرسیدم:

- چند روز دیگه است؟

مریم با شوق گفت:

- نُه روز دیگه.

سرم رو تکون دادم:

romangram.com | @romangram_com