#حریم_و_حرام_پارت_122


- رفت واسه مصاحبه، برمی گرده!

گره ابروهاش باز شد.

ادامه دادم:

- دیگه نیازی به کار مدرسه نداره، رفتنی شده!

مریم:

- پس تو چی؟

- حالا تا برگرده، با خیال راحت موضوع رو به خانواده اش می گه و با هم میریم!

مریم نفس آسوده ای کشید و گفت:

- خــب! این جوری که تو عزا گرفتی، فکر کردم واسه همیشه رفته!

نگاهی به آسمون انداختم:

- دلم براش تنگ شده!

خندید:

- خُبه خبه! این حرفا رو جلوی من نزن هوایی می شم!

بعد جدی ادامه داد:

- با هم در ارتباط هم هستید؟

- ایران که بودم آره. امامریم، از خودم رنجوندمش! توقع نداشتم لحظه ی آخر زنگ بزنه و بگه من فردا دارم میرم، کاری نداری؟!

مریم دست به پهلو گفت:

- جنابعالی هم قهر کردی؟!

سرم رو به معنی آره تکون دادم.

مریم:

- بچه نباش ماهک!

عصبانی شدم:

- این که من رو تو جریان کاراش بذاره توقع زیادیه؟!


romangram.com | @romangram_com