#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_99

تو چشاش رنگ نگراني نشست كه صداي ماشين بابا شنيده شد ...مامان يه لبي گاز گرفت و رو به آريا اشاره كرد و آريا سريع از اتاق رفت بيرون پشت سرش در رو بست ....

يه ده دقيقه اي گذشت آريا با سه تا ليوان شربت وارد شد ...

يه نيم نگاهي به مامان كرد و اشاره كرد بره بيرون ...

اينجا چه خبر بود ماموريت سري بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

- اين مال آبجي گلم - نه اينكه هيچي هيچي نمي خوري... آب شدي بخور جون بگيري !!!!

ترسوندتم متلكم بارم مي كنه... هرچند حوصله نداشتم ولي همونطوري دمغ گفتم

- كور شود هر آنكه نتواند ديد ...

داداش كه داشت شربت رو تعارف حاج خانوم مي كرد برگشت به من و يه ابرو انداخت بالا

- ببينيد حاج خانوم زبونش در هيچ شرايطي بنزين تموم نمي كنه !!!

و براي چندمين بار دلغك بازياش لبخند حاج خانوم رو باز كرد ....

اولين قورت شربت پايين نرفته بود كه در به شدت باز شد

بابا با يه حالت عصبي سر به زير اومد و و دست آريا رو كشيد بيرون ...

romangram.com | @romangram_com