#هر_دو_باختیم__پارت_30


ابروهامو دادم بالا و گفتم: کجا؟

الهام- جدیدا عقل از سرت پریده؟

اها راستی هنوز تلافی دروغی که بهم گفتی سرت در نیوردم.. یادم بنداز سر فرصت از خجالتت در بیام.

خندیدم.. ولی نه خیلی بلند که صدام بیرون بره. با صدای اروم تر از قبل گفتم: از تو سرد خونه کشیدمش بیرون فقط به خاطر تو.

- ببند... بی ادب. با پسر مردم چی کار داری؟

پاشو دیگه پنج شد بابا.

لبخندی زدم و گفتم: من نمیام به سلامت.

الهام کیفشو بلند کرد بخوابونه تو سرم که از پشت میز بلند شدم و در رفتم. در اتاق به صدا در اومد و قبل از این که اجازۀ ورود بدم باز شد. تابش بود. من و الهام هر دو خیلی سریع صاف ایستادیم.

با لحن کاملا جدی گفتم: اقای تابش شما برای چی در می زنید؟

تابش- نباید بزنم؟

- منظورم اینه که در می زنید که اجازه ورود بگیرد درسته؟

- بله درسته.


romangram.com | @romangram_com