#هر_دو_باختیم__پارت_31

- پس می تونم بپرسم چرا قبل از این که من اجازۀ ورود بدم درو باز کردین؟

دست به سینه شد: خانم بهروش ساعت کاری تموم شده و من...

پریدم وسط حرفش: و چون ساعت کاری تموم شده شما به خودتون این اجازه رو دادید همین طوری وارد اتاق بشید.

- من که در زدم؟

- ولی من اجازۀ ورود ندادم.

الهام سریع میونۀ بحثو گرفت: حالا بیخیال دیگه... بریم دیر شد.

به الهام نگاه تندی کردم.. خودشم خوب می دونست اصلا دلم نمی خواد جلوی یه پسر اظهار نظری به نفع اون بکنه. برگشتم پشت میزم و راحت به صندلی تکیه دادم نگاه کوتاهی به تابش انداختم و بعد نگاهم سمت الهام چرخید: به سلامت.. من که گفتم نمیام.

تابش با تعجب: چرا؟!!

- با خواهرم جایی قرار دارم.

- می شه بگید کی این قرار رو گذاشتید؟

با خونسردی گفتم: دیروز.

کاملا می تونستم حرص رو تو صورت تابش ببینم و این برام مایۀ لذت بود.

در حالی که سعی می کرد عصبانیت توی صداش رو پنهان کنه گفت: نمی تونستید همون صبح که برای دعووتون اومدم اینو بگید. اون وقت منم دعوت رو عقب می انداختم.

romangram.com | @romangram_com