#هر_دو_باختیم__پارت_29

- ممنون. امری بود؟

تابش- اومده بودم برای امشب شام دعوتتون کنم.

یه ابروم رو دادم بالا: بله؟!

- الان دوباره سوءتفاهم می شه.

همه هستن... به مناسبت اولین روز کاری دوست داشتم برای این که بیشتر با بچه ها اشنا بشم یه شب دور هم باشیم. اقایون رو اول دعوت کردم. بعد شما رو خانم قاسمی و مهدوی موندن که همین الان می رم خدمتشون.

در ضمن با پسرا تصمیم گرفتیم از همین جا بریم بیرون یه دوری بزنیم و از اون ور بریم برای شام .. البته اگه شما خانما هم راضی باشید.

فعلا با اجازه.

بدون این که به من فرصت حرف زدن بده رفت بیرون. اصلا نگفت میای ؟ نمیای؟ جون به جونش کنن بی ادبه. منم می دونم چی کار کنم که حالشو بگیرم.. دارم براش.

ساعت پنج دقیقه به پنج بود. در اتاقم به صدا در اومد و الهام وارد شد.

الهام- تو که هنوز نشستی پاشو دیگه.. حالا سر پنج دقیقه به کسی بر نمی خوره!

خب حالا وقت اجرای نقشه بود.





romangram.com | @romangram_com