#هانا_پسر_تقلبی_پارت_26
زبونم بند اومده بود هیچ حرفی نداشتم
اهورا نگاهی به چهرم انداخت
نمیدونم چی توی چهرم دید که سریع دستش زیر زانو هام برد و منو در آغوش کشید و بلند شد به سمت اتاقم رفت
بدنم مثل بید میلرزید
لرزش انقد واضح بود ک مطمءنن اهوراهم حسش میکرد
در اتاق رو با لگد باز کرد و منو به سمت تخت خواب برد
روی تخت گذاشت
نگاهی به چشماش انداختم که نگاهش ازم گرفت_یک ساعت دیگه میام اتاقت واس توضیح این قضیه..
بهتره فکر دروغ گفتن از سرت بیرون کنی ..چون بد میشه برات
بدون حرف دیگ ای از اتاق خارج شد
آهی سوزناک کشیدم
بدبخت شدم
حالا چه جوابی بدم
لعنتی گند زدم امروز
حتی پول خشک شویی لباس های اون مردک خیکی عوضی رو باید از جیبم بدم
خدا از همیچین ادمایی نگذره
اگه امثال اون نبودن الان من مجبور نبودم دختر بودنم رو مخفی کنم
آهی کشیدم
به سمت کمد چوبی کوچیکم رفتم
تا لباسم رو عوض کنم
و فکری واس قانع کردن اهورا بکنم
هرچند من هرچی میگفتم بر علیه من میشد
romangram.com | @romangram_com