#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_25

ولی من با تمام سرعت فقط میدویدم

کمی ک از اون خونه دور شدم

نفس نفس زنان کنار خیابون ایستادم

خم شدم و چند نفس عمیق کشیدم

نگاهم به یقه باز لباسم افتاد

پارچه سفید روی بدنم توی ذوق میزد

و کمی از برامدگی سینه هام معلوم بود

یقه لباسم با دست جم کردم و توی مشتم گرفتم

و سوار دوچرخه شدم به سمت خشک شویی رفتم تا لباسم عوض کنم

دوچرخم کنار دیوار گذاشتم سرکی داخل مغازه کشیدم

کسی نبود

سریع وارد مغازه شدم با دو به سمت پله ها رفتم که وسط راه رو

محکم به کسی برخورد کردم

اافتادم

_آخ لعنتی دیگه تمام بدنم کوفته شد بس ک زمین خوردم

اهورا نگران کنارم نشست_ببخشید حالت خوبه؟؟جایت درد نمیکنه هانی....

حرفش خورد نگاهی بهش انداختم که زل زده بود به یقه باز لباسم

سریع یقه رو جم کردم

_چیزه ...با کسی دعوام شد ..یعنی...

اهورا وسط حرفم پرید_

اون پارچه سفید... چی بود؟

رنگم به وضوح پریده بود

از ترس لو رفتن هویتم

romangram.com | @romangram_com