#هانا_پسر_تقلبی_پارت_27
کم نبود چند سال پدرش رو گول زدم و از اعتمادش سو استفاده کردم و بهش دروغ گفتم
.....
خدایا خودم به خودت سپردم
لباسم عوض کردم روی تخت نشستم
کل یک ساعت زل زده بودم به یه نقطه و فکر میکردم چه دروغی برای اهورا سر هم کنم
که اخر سر هم به این نتیجه رسیدم که حقیقت رو بهش بگم
خونه اخرش منو از مغازه بیرون میکرد
آواره خیابانا میشدم
معتاد میشدم
هرزه ووووو.....
سرم محکم تکون دادم تا این فکر های مزخرف از ذهنم بیرون بره
با صدای در چشم از نقطه نامعلومم گرفتم به در دوختم
اهورا با اخم وارد اتاق شد و به سمت تنها صندلی اتاق رفت روش نشست
_میشنوم
آب دهنم قورت دادم
استرس به جونم افتاده بود
نمیدونستم چی بهش بگم
همه حرفای ک برای گفتن بهش ردیف کرده بودم الان یادم رفته بود
صدای عصبانی اهورا بلند شد_چرا ساکتی؟؟
_چی بگم؟؟من نمیدونم از کجا شروع کنم.
اهورا_چرا خودت رو پسر جا زدی و پدر ساده من رو گول زدی؟؟میخواستی به چی برسی؟؟ نکنه.. .
_نه نه. ..داری اشتباه فکر میکنی راجبم
من فقط بخاطر درامان موند از نگاه های حریص مرد های هوس باز خودم رو پسر...
romangram.com | @romangram_com