#هم_خونه_پارت_148
خونه؟
.آره میخواست آماده بشه. دوش بگیره و بعد سریع بره خونه ی میترا اینا تا کمکشون کنه
...فرناز که او هم مثل یلدا پکر شده بود به یلدا گفت بیا بریم خونه ی ما
...نرگس نیز با ناراحتی گفت خونه ی ما بیا
.یلدا لبخندی زد و از اندو تشکر کرد و گفت نه بچه ها توی خونه خیلی کار دارم
فرناز گفت میخوای من بیام پیشت؟
.میدونم مامانت به بیرون موندنت حساسه. مرسی . نه فرناز
.نه بابا اگه تو بخوای حله
.مرسی من توی خونه راحتم. و از هیچی هم نمیترسم124
.کامبیز گفت . ا...نشد دیگه یلدا خانم شهاب گفته به هیچ وجه تنها نمونید
.یلدا که عصبی شده بود با لحن تقریبا تندی گفت فکر نمیکنم به شهاب ربطی داشته باشه که چکار کنم
کامبیز که متوجه عصبانیت یلدا شده بود با لحن آرامی گفت یلدا خانم میاین ببرمتون خونه ی خودمون. پیش مامان و بابا و
.خواهرام
.یلدا خندید و گفت نه نه .متشکرم . به خدا من از هیچی نمیترسم. اون شب اول بود که میترسیدم
.من اصلا تعارؾ نکردم. واقعا جدی گفتم. الان هم شهاب زنگ میزنم و میگم که شما رو میبرم خونه امون
...آقا کامبیز من توی خونه راحتترم. اگه مشکلی بود خب میرفتم خونه ی فرناز اینا
.کامبیز لبخند معنی داری زد وگفت شهاب تاکید کرده خونه ی فرناز خانم نرید
تا حالا چند بار خونه ی ما مونده حاج رضا خودش اجازه داده. حالا پسرش .فرناز گفت وا؟ یلدا هم مثل خواهرم میمونه
.برای ما جیک جیک میکنه
.از عصبانیت فرناز همگی خندیدند
کامبیز گفت خب نمیخواین سوار بشین.؟
یلدا متعجب گفت با شما بیام؟ مگه شما نمیخواین مهمونی برید؟
.اختیار دارین. من وظیفه دارم تا از جانب شما مطمئن نشده باشم جایی نرم
.برای همین تا شما رو جای مطمئنی نبرم جایی نمیرم
.یلدا خندید و گفت من همیشه باعث دردسر شما بوده ام
.کامبیز هم خندید و گفت با من اصلا تعارؾ نکنید. من توی ماشین منتظرم
کامبیز خداحافظی کرد و بسوی اتومبیلش رفت. دخترها توجه خاصی به کامبیز نشان میدادند و این از نظر یلدا و دوستانش
.پنهان نماند
.یلدا رو به آنها کرد و گفت خب بچه ها... و آه عمیقی کشید و ادامه داد کاری ندارید؟ من برم
نرگس گفت حالا چیه؟ این چه قیافه ای که به خودت گرفتی؟
فرناز هم گفت راست میگه. اصلا واسه ی چی ؼصه میخوری؟
.شاید لیاقتش همون میترای لعنتی باشه . ؼصه نخوری ها
.یلدا زهر خندی زد و گفت ؼصه ی چی رو ؟ عاشقی ؼصه داره دیگه
romangram.com | @romangram_com