#گوتن_پارت_163

نوکر آقات سیاه بود یا سفید؟ البته با وجود خدم و حشم های فراوان آقا امیر ارسلان خان، والد گرامیش بعید نبود از هر دونوعش داشته بوده باشه!

سمت در سمت خودش خم شد و صدای خش خش اومد و بعد همون طور که نگاش به جاده بود دستش رو گرفت سمتم؛ دو تا کیک شکلاتی دستش بود .

- دو تا لیوان بریز، نسکافه اس؛ تو که نه خودت خوردی نه گذاشتی من بخورم لاقل یه چیزی بخوریم نَمیریم!

نیشم کم مونده بود وا بشه. از آینه بغـ*ـل سمت خودم یه اخم به خودم کردم که نیشم بسته شه. وقتی خیالم راحت شد پوشش در روی فلاسک رو که برداشتم بوی نسکافه پیچید زیر بینیم. با یه دستم فلاسک و نگه داشتم و لیوانا رو با پاهام و دستم. دو تا ریختم و یکیش رو دادم دست آرشان.

کیکا رو هم باز کردم و با پوشش اش گذاشتم رو پاش چون یه دستش لیوان بود و با یه دستش فرمون رو نگه داشته بود.

سکوت رو شکستم و سوالی ک مدت ها تو ذهنم جولون می داد رو به زبون آوردم. نگام پرسشگر خیره ی جاده بود. طوری که انگار این دار و درختای سر راه باید جوابمو می دادن.

- آرشان ؟... کجا داریم می ریم ؟... چرا هیچی به من نمی گین؟ چرا انقد مشکوک شدین؟...قضیه چیه؟

آرشان همون طور که نسکافه رو تو دهنش مزه مزه می کرد سری تکون داد. معلوم بود رفته تو فکر.

- می دونی تو اون روز که توی بیمارستان باهام حرف زدی یه چیز دیگه می گفتی. که از بابات بدت میاد و زوری میخوای قبول کنی که با هم ازدواج کنیم و... ولی الان... هیچی با هیچی جور در نمیاد! نمی خوای بگی اصل ماجرا چیه؟

با صدای آرومی گفت:

- شاید یه روز بهت بگم. ولی نه همه اشو. یه چیزایی گفتنش با نگفتنش توفیری نداره، شاید تا آخر عمرم پیش خودم نگه دارم و با خودم چالشون کنم. بعضی چیزا رو هم قرار نبود بدونی‌ ولی به خاطر بعضی اتفاقا باید یه چیزایی رو سر بسته و کم می د‌ونستی.

نتونستم جلوی زبونم رو نگه دارم:


romangram.com | @romangram_com