#گودبای_تهران_پارت_139

تو ماشین در سکوت طی کردیم راهو

تا اینکه بلاخره ۱۲ نصف شب رسیدیم خونه

با خستگی تموم گفتم: ممنون

سیاوش که تازگیا مهربون شده بود گفت: برو بخواب شبت بخیر عزیزم

وقتی میگفت بهم عزیزم چندشم میشد ؛ حس میکردم با همون لحنی که دوستای دخترشو خر میکنه باهام حرف میزنه!

با خستگی رفتم سمت اتاق

لباسامو در اوردمو ولو شدم رو تخت

و به این فکر کردم که تازگیا داره باورم میشه ک سیاوش پدرم نیست!



هعی خدایا شکرت

چشمامو بستمو خستگی منو به خواب عمیقی فرو برد

‌‌‌........ ......... ......... ..........

صبح روز بعد عمو کامران اومدو بهم تبریک گفت البته سیاوش خیلی اصرار داشت که بگه هنوز نه به باره ن ب دار ولی کامران گفت تمومش کن بره و مقدم خانواده خوبین!


romangram.com | @romangram_com