#گلهای_باغ_سردار_پارت_146
کوروش که با هومن از بچگی بزرگ شده بود و او را خوب میشناخت به شقایق گفت: من با تو موافقم. با شناختی که از هومن دارم من هم فکر نمیکنم او به همین راحتی دوباره از کسی که یک بار به او جواب رد داده خواستگاری کند. پس بهتره بذاری من در این مورد با او صحبت کنم، نظرت چیه؟ البته اگر لاله مخالفتی نداشته باشد.
لاله دلش نمیخواست مخالفت کند اما او دختر اجتماعی و تحصیلکردهای بود که به تصمیمات خانوادهاش احترام میگذاشت و همینطور میدانست که نمیتواند ندیده و نشناخته با کسی ازدواج کند، حتی اگر همه خانواده او را تائید کنند. پس جواب داد: اما دایی جان من که این آقا رو نمیشناسم.
در اینجا همایون خان مداخله کرد و گفت: در درجه اول من از فریدون خان به عنوان پدرت میخواهم که موافقت و یا مخالفتش را با این موضوع ابراز کنه؟
فریدون خان که تا آن لحظه فقط شنونده بود رو به پدر همسرش نمود و گفت: بزرگتر این خانواده شما هستین و من روی حرف شما حرفی نمیزنم؛ مگر اینکه دخترم کاملا با این موضوع مخالف باشه؟
همایون خان دوباره لاله را مخاطب قرار داد و گفت: دخترم هیچ اجباری برای قبول کردن پیشنهاد خاله و داییهات نیست. تو باید چند وقتی با این آقا مراوده داشته باشی و بعد تصمیم بگیری. حالا اگر موافقی داییت با این جوان صحبت کنه.
لاله که در تنگنای حجب و حیا و اشتیاق برای ازدواجی موفق گیر افتاده بود ترجیح داد سکوت کنه. که نرگس شانه او را نوازش کرد و گفت: من از طرف لاله جواب میدم. بهتر است ما آقای شاکری را ببینیم و بیشتر بشناسیم و بعد تصمیم بگیریم.
باور کردنی نبود که شقایق توانسته است برای خواهرزاده خائنش مردی به خوبی هومن شاکری را کاندید ازدواج کند.
این لطف شقایق، لاله را بیشتر از قبل شرمسار کرد: مطمئنی تصمیم درستی گرفتی؟
romangram.com | @romangram_com