#گلهای_باغ_سردار_پارت_145
لادن که زودتر از بقیه متوجه منظور شقایق شده بود پرسید: خوب بگو میخواهی او را به کی معرفی کنی؟
شقایق چشمکی به او زد و گفت: نمیخواهم او را به کسی معرفی کنم، بلکه میخواهم بپرسم. آیا اشکالی دارد که من لاله را با آقای شاکری آشنا کنم؟
با لبخندی زیبا اضافه کرد: مامان باورتون نمیشه، انگار خدا این دو نفر را برای هم آفریده.
یک لحظه سکوت سالن را فرا گرفت. این گذشت فقط میتوانست از طرف شقایق باشد. او که میدانست خانوادهاش چه کاری با زندگی و آیندهی او کرده اند. میتوانست فقط هومن را رد کند و مثل دفعه قبل به پیشنهادش جواب رد بدهد؛ اما با سخاوت مردی را به خواهرزادهاش پیشکش میکرد که لاله مدتها بود، آرزوی ازدواج با او را داشت.
شقایق در ادامه گفت: البته من هم از لاله عذر خواهی میکنم و هم باید از آقای شاکری معذرت بخواهم که بدون اطلاع آنها چنین تصمیمی گرفتم، اما این چند روز خیلی فکر کردم و دیدم اگر آنطور که داریوش و کوروش میگن او پسر خوبی باشد و شما هم خانوادهاش را بشناسید، بهتراست که عضوی از خانوادهی ما بشه و حالا که من نمیخواهم با ایشون ازدواج کنم، بهتر است، لاله با این مرد ایدهآل خوشبخت شود.
لاله که برعکس لادن دختری محجوب بود. با شنیدن این پیشنهاد سرش را زیر انداخت و منتظر عکسالعمل بزرگترهای خانواده ماند و باکمال تعجب صدای موافقت داییهایش از یک طرف و خوشحالی مادر و مادربزرگش از طرف دیگر نشان داد که هیچکس از این موضوع ناراحت نیست.
لاله که هومن شاکری را در همان میهمانی مذکور دیده بود در همان نگاه اول عاشق این جوان برازنده شد. اما آن شب هومن شاکری میهمانی را خیلی زود ترک کرد و متوجه حضور لاله نشد.
لاله موضوع هومن را فقط به شقایق و مادرش گفته بود و بعد از تصادف و فراموشی شقایق او هیچ صحبتی راجع به عشقش به هومن با خاله فراموشکارش نکرد و این پیشنهاد شقایق کمی او را به شک انداخت که آیا شقایق موضوع او و هومن شاکری را به یاد آورده؟ راهی برای دانستنش نبود. او نباید شقایق را مشکوک میکرد؛ البته حالا بیشتر راجع به هومن کنجکاو شد. کسی که هر دو داییش او را در تجارت و تحصیل فرد موفقی میدانستند. پس به اضافه خوش تیپ بودنش سه دلیل خوب برای انتخاب یک فرد به عنوان کاندید ازدواج در او وجود داشت.
romangram.com | @romangram_com