#گلهای_باغ_سردار_پارت_102
لاله برای خداحافظی پیشقدم شد: باشه خاله راستش این بدجنسها آنقدر امروز ما را راه بردن دارم از خستگی میمیرم. پس فعلا خداحافظ، فردا شب باز هم صحبت میکنیم، شب بخیر.
شقایق هم که خیلی خسته بود، از این خداحافظی استقبال کرد: آره من هم حسابی خسته ام. شب همگی بخیر.
صدای شب بخیر جمعی که آنطرف خط بودند، او را خوشحال کرد. او هم بعد از اینکه گوشی را گذاشت میخواست برای خواب آماده شود که صدای زنگ تلفن به گوش رسید. شقایق که تلفن داخل اتاقش یک تلفن کلاسیک زیبا بود، نتوانست شماره فرد تلفن کننده را ببیند. پس با این فکر که یکی از دخترها حرفی برای گفتن دارد جواب داد: الو چیزی یادت رفته؟
از آن طرف خط هیچ صدایی شنیده نمیشد. شقایق که فکر میکرد مشکل از تلفن اوست با انگشت روی شاسی آن زد و دوباره پرسید: الو. صدامو میشنوی؟
صدای ضعیف فرهاد از آنطرف شنیده شد: سلام ببخشید دختر عمو مثل اینکه مزاحم شدم.
شقایق که لحن صحبت فرهاد را میشناخت بی اختیار لرزید و برای آنکه او متوجه این نفرت شود صدای خود را صاف کرد و بدون آنکه جواب سلام اورا بدهد گفت: داشتم میخوابیدم کاری داشتی؟
این توهین فرهاد را از کوره بدر نبرد و با خونسردی گفت: واقعا؟ خوب باشه لطفا استراحت کنید. شنیدم زن عمو رفته مسافرت گفتم؛ اگر چیزی لازم داشتید، براتون تهیه کنم.
شقایق از نفرت دندانهایش را به هم سایید: از کجا فهمیدید؟
romangram.com | @romangram_com