#گلبرگ_پارت_95

به جلو خم شد ارنجش را به زانو هایش تکیه داد:بذار اینبار من بازیگر این صحنه باشم تو این زندگی رو کارگردانی کن
با صدای زنگ،نگاه از نگاه ناارام او گرفت...حرف زدن با امیر سام به او قدرت جاری شدن میداد...
نگاه طولانی به او انداخت و به سمت در روانه شد...گلبرگ دوست داشتی اش سختی های زیادی را تحمل کرده بود... ضربات تیشه دنیا و چرخ گردانش را به جان خریده بود که اینگونه تندیس شده بود ...
_سلام گلبرگ جان
به ارامی از جای خود بلند شد شرمزده در اغوش او فرو رفت:سلام یاسی جان...ببخش بهترین شب زندگیتو خراب کردم
گلبرگ را از خودش فاصله داد بازوهایش را در دست فشرد:نمی بخشمت نه برای شب خواستگاریم بلکه برای بی خبر رفتنت و دل نگرونیمون...وقتی همه چیز بین من و سامان جدی شد اولین حرفی که زد گلبرگ بود...گفت تو از خواهراشم براش عزیزتری و هر کاری از دستش بر میاد برات انجام میده و منم باید همین حسو به تو داشته باشم...
سرش را بر روی شانه خم کرد نگاه ضعف رفته ای به سامان عزیزش که چند قدم دور تر کنار امیر سام ایستاده بود انداخت لبخندی زد:سلام داداشی
چشمانش را گرد کرد تا مانع فرو ریختن حلقه اشکش شود:سلام عروسک بهتری
قدمی به سمت او برداشت:بهترم...نگران نباش حالا حالا بیخ ریشتم...
به نایکس در دست سامان را اشاره رفت:چه خبره ...به لشکر مریض داریم مگه...
_همش مال تو...باید بخوری...بایدیه...در ضمن برات اب اناناس گرفتم هر یک ساعت یه لیوان...
خوشحال از تغییر حال و هوای سامان خنده بلندی سر داد با دو انگشت بینی اش را گرفت "ایییی" کشداری گفت:پیف بو میده من لب نمی زنم...
_غلط کردی...همشو می خوری تا تنبیه شی...
سرش را به سمت امیر سام انداخت:چیزی نمی گی امیر سام
شانه ای بالا انداخت خودش را بر روی مبل تک نفره ای رها کرد:منو وارد دعواهای خواهر برادریتون نکنین خواهشا...
مشغول گوشی اش بود که که پاکت ابمیوه ای مقابل چشمانش بالا امد ...
با ابرو اشاره ای کرد پاکت را به دست گلبرگ داد بر روی زمین نشست ارنجش را بر روی کاناپه قرار داد سرش را به ان تکیه داد:ترسوندیم عروسک...ازت توقع نداشتم
_ببخشید خب... می دونم اشتباه کردم...سامان
_جانم
_به ارسلان چی گفتی که اونقدر توپش پر بود
_بی خیال...
_خواهش میکنم

romangram.com | @romangram_com