#گلبرگ_پارت_80
_بودم...خیلی اعصبانی بودم تمام راهو برات خط و نشون کشیدم...اما وقتی سالم دیدمت انگار ابی رو اتیش بود اروم شدم...من که هیچی ولی سامان از دستت دلخوره باید به فکر یه منت کشی اساسی باشی...
_منم از سامان دلخورم ..من بهش گفتم نمیام اصرار بی موردش باعث این همه اعصاب خوردکنی و مزاحمت برای شما شد...
دوست می داشت... این شما گفتن ها و اخم ریزی که پشت بندش امیر سام به رخش میکشید را دوست می داشت...بالا پایین شدن ضربان قلبش را در کوچه پس کوچه های این شهرغریب را دوست می داشت...
_من دنبال دلم اومدم منتی هم نیست ...اما تو ...چی باعث شد لحظه ای به کسی فکر نکنی ...
همیشه غروب اینقدر زیبا بود با امروز همه چیز به نظرش زیبا می امد...
_شما از هیچی خبر نداری
وقتی سکوت او را دید نگاهش را در صورتش چرخاند تازه متوجه اشفتگی موهایش و چشمان به خون نشسته اش شد که نشان دهنده خستگی مفرط و بی خوابی شبانه اش بود ...
لبش را دندان گرفت:خسته به نظر میرسین ...
_مهم نیست ...هر وقت احساس کردی میخوای با کسی حرف بزنی من هستم...دوستتم داره میاد ...من دیگه میرم فردا میبینمت...
نگاهی به ساعت مچی اش انداخت پوفی کشید :نازنین خانوم اماده شدی
_اره اره...
_کجا میرین مادر
نگاهش را به دستان چروکیده او داد قدمی به جلو برداشت دستان لرزانش را در دستانش فشرد...این زن فرشته بود...
_میریم باغ فین...خاله کاش شما هم می اومدین
_من که پا ندارم فدات شم... شما برین خوش باشین...
هر دو سرشان را به سمت نازنین چرخاندند... همانطور که جورابش را پا میکرد لنگ لنگ از اتاق خارج شد...
_مامان ناهار منتظر ما نمون ...رستوران عباس اقا دیزی میخوریم...شما هم خونه نمون برو خونه خاله ما هم عصری میام اونجا....
_کاش تنها نمیرفتین زنگ میزدی پسر داییت نازنین...
_نه مامان جان ...باز این کیوان ادامسو نبند به ریش من...
_زشت مادر ...بده خاطرتو میخواد...
_اقا ما خاطر خواه نخوایم کی رو باید ببینیم...در ضمن یار میاد دنبال ما...
_یار!!
romangram.com | @romangram_com