#گلبرگ_پارت_79
_اوناهاش سر کوچه... همونی که به ماشین مشکیه تکیه داده ...
_ماشین خودشه
_اره چطور
_هیچی بابا...با تعریفای تو فک کردم طرف مازراتی پورشه ای چیزی داشته باشه ...دستانش را رو به اسمان بلند کرد:خدایا شکرت
با ارنج ضربه ای به پهلویش زد :مسخره بازی رو بذار کنار
نمی توانست سرعت قدم هایش را کنترل کند حال خوبی داشت حالا که برای نازنین اعتراف کرده بود سبک شده بود اخرین قدم را برداشت سلامش با چرخش امیر سام و تلاقی نگاهشان مصادف شد...
منتظر جواب سلامش بود وقتی صدایی نشنید جز نفس های کش دار او سرش را به زیر انداخت اخم ریزی کرد به احوال پرسی اش با نازنین گوش داد...
نازنین:سلام
_سلام خانوم ببخشید متوجه نشدم
_خواهش میکنم
_خوب هستی شما گلبرگ خانوم
کنایه میزد... امیر سام او اهل کنایه نبود ...نازنین که حضورش را اضافه دید قدمی به عقب برداشت
_امممم...خب...من میرم تا همین جا... مامان گفت یه یک کیلو نخود بخرم
"دیوانه" زیر لبی نثار نازنین کرد نگاه زیر چشمشی به او انداخت که دور میشد ..این دختر عقل نداشت... نخود چه بود که جلوی امیر سام گفته بود...
_نگام نمیکنی
دستانش را در هم قفل کرد بدون اینکه نگاهش را بالا بیاورد گفت:
_شما اعصبانی هستین
_نباید باشم از دیشب تا الان به زمین و زمان چنگ انداختم هر جایی که فکر میکردم ممکن باشه رفته باشی رو، رفتم ...تا الان سه تا مسکن خوردم تا سرم اروم بگیره بتونم رانندگی کنم...من ازت خواستم هر وقت احساس کردی نمی تونی اون فضا رو تحمل کنی با من تماس بگیری ...اما تو چی کار کردی بدون اینکه به کسی خبر بدی اومدی کاشان...
_من واقعا اعصبانی بودم نیاز داشتم تنها باشم... شما هم نباید می اومدین من بچه نیستم ...4ساله دارم تنها زندگی میکنم ...یه چند روز می موندم بعد خودم بر میگشتم
_شما...باز برگشتیم سر خونه اول....اومدم ...چون باید می اومدم...باید متوجه میشدی یکی هست که نگرانته...
قفل دستانش را باز کرد از پشت در هم گره کرد همچون کودکان بر روی انگشتان و پاشنه پایش بالا پایین شد نفس عمیقی کشید ...عطرتلخ امیر سام در مشامش پیچید.... دوست داشت بیشتر از، این ابعاد دل نگرانی بداند...
_فک میکردم بیشتر از اینا اعصبانی هستین
romangram.com | @romangram_com