#گلبرگ_پارت_68
_من متوجه شرایط خاص الهه هستم تا زمانی هم که از احساس خودم مطمئن نشدم حرفی به میون نمیارم...
_ با الهه صحبت میکنم که اخر هفته با ما باشه...
_ممنوم...
_امیدوارم به نتیجه خوبی برسی الهه برای من خیلی عزیزه...
پارسا چشمانش را به نشانه اطمینان بر روی هم گذاشت و از جای خود بلند شد ...
یقه پالتو اش را بالا کشید شیشه ماشین را پایین اورد سر خوش از هوای خوب شمال چشمانش را بست چندین نفس عمیق کشید با به خاطر اوردن تیپ اسپرت اریان لبخند ناخواسته ای زد و برای بار هزارم در دل به جذابیت مردانه اش اعتراف کرد ...کمی بایگانی ذهنش را بالا و پایین کرد در زندگی اش با چند مرد معاشرت داشت که اینگونه برایش جذاب و خواستنی بودند...
_شیشه رو بده بالا گلبرگ سرما میخوری ...
_نه ...خواهش میکنم سامان ...هواش عالیه ...
_پات خوبه
_اره خدا شکر ...دیروز درد داشتم اما الان خوبم..
_سعی کن بهش فشار نیار ...
_چشم...
الهه:خدا کنه بارون نگیره...
_چرا ...بارون شمال زیبایی دیگه ای داره
یاسمین:وااای... نه گلبرگ وگرنه مجبوریم همش تو ویلا باشیم
الهه:رسیدی اول بریم ساحل اتیش کنیم ناهار همونجا بخوریم
یاسمین:من عاشق نون محلیشونم....
_واای گفتی مخصوصا کلوچه شون ...من یه شاگرد دارم مال شمالن هر وقت میاد شمال برام کلوچه فومن میاره منم فریز میکنم هر وقت ه*و*س میکنم تو توستر گرمش میکنم انگار همین الان از تنور در اوردی...
الهه:هوا هم خوب بود بریم قلعه رود خان...
یاسمین:شنیدن جای با صفاییه اما تا حالا نرفتم
سامان:خدا رحم کنه... خانوما ما فقط دو روز اونجاییم
_سامان چرا وایستادی
romangram.com | @romangram_com