#قطب_احساس_پارت_105

دوباره وارد خانه شدند.
روبروی گلبرگ نشست، گلبرگ سرش پایین بود و با انگشتانش بازی میکرد.
ترلان کنار گوشش حرف میزد تا آرامش کند؛ اما چه کسی بنیامین را آرام میکرد؟
چقدر چهره گلبرگ از نظرش خواستنیتر شده بود.
یعنی این دختر کوچولو واقعا قرار بود مال بنیامین شود؟!
همان همدمی که آرزویش را داشت؟!
صدای عمو او را از فکر بیرون آورد:
- نظر تو چیه بنیامین جان؟
گیج نگاهش کرد و گفت:
- در مورد چی؟
عمو خندید و گفت:نگاه دانلود رمان قطب احساس |

- تاریخ عقد رو تعیین کردیم برای پس فردا که ولادت امام علی(ع) هم هست، خوبه؟
یعنی تا دو روز دیگر سند مالکیت این دختر به نامش میشد؟
فقط لب زد:
- خوبه.
مادرش با لبخند گفت:
- من هم موافقم؛ تو چطور گلبرگ جان؟
گلبرگ با خجالت گفت:
- من مشکلی ندارم.

romangram.com | @romangram_com