#قطب_احساس_پارت_104
بنیامین لرزش بدنش را حس میکرد.
چه میشنید؟! گلبرگ گفت بله؟!
عمو لبخندی زد وگفت:
- مبارکه پس
زن عمو به کنایه گفت:
- وای ببخشید دخترم، فکر نمیکردم جوابت مثبت باشه برای همین نشون با خودم نیاوردم.
گلبرگ نگاهی به بنیامین انداخت و سپس به زمین نگاه کرد.
بنیامین بلند شد، گیج بود، حسهایش در هم گم شده بود، ببخشیدی زیر لب گفت و به حیاط پناه برد.
لب حوض نشست و چند مشت آب به صورتش پاشید، حرارت تنش بالا رفته بود، چشمانش را محکم روی هم فشرد،
چگونه میتوانست کنترل کند احساسش را؟!
احساسی که سالها سرکوب کرده بود امروز فوران کرد و او را به جنون رساند.
صدای عمو آمد:
- خوبی بنیامین؟!نگاه دانلود رمان قطب احساس |
بلند شد، دستی به صورت و موهایش کشید و گفت:
- گلبرگ گفت جوابش مثبته؟!
عمویش با لبخندی پدرانه سر تکان داد، کاش زکیه همسرش هیچ وقت صمیمیت بین بنیامین و او را از بین نمیبرد.
حرف عمو قلبش را به تلاطم انداخت:
- داریم تاریخ عقد رو مشخص میکنیم، نمیای؟
- چرا...میام.
romangram.com | @romangram_com