#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_31

بتونه تو تاریکی ما رو تشخیص بده
یک دفعه چشاش به حدی گشاد شد که احساس کردم هر لحظه از کاسه چشش
میفته هم دهنش و باز کرد یک چیزی بگه:

-ایشون افسانه جان دوست خانوادگی ما هستن
با صدای مامانش سریع دهنش و بست و با احترام به سمت مامانم برگشت سر شو
کج کرد:
-سلام افسانه خانوم خوب هستین؟ از آشناییتون خوشبختم اااااااااااااا؟؟؟؟؟؟منم به
مامانش همین و گفتم بیشعور تقلید کار
مامانم که انگار از پسره خوشتیپ روبروش و احترامش خوشش اومده بود مثل
همیشه شیک و باکلاس باهاش احوال پرسی کرد
یک دفعه صدای جیغ آرتینا اومد که باز من از ترس پریدم این دختره بر خلاف قیافه
آرومش چرا انقد جیغ جیغو:
-وای داداش بذار دوستای جدیدم و بهت معرفی کنم به تران که مثل همیشه اول
واستاده بود اشاره کرد:
-این ترانه جون ، معروف به خاله ریزه
از این حرفش هممون ریز خندیدیم ولی تران یک چشم و ابرویی واسم اومد که خدا
میدونه -اینم هستی جون دوست مهربونم
بعد به یاسی اشاره کرد ،وااااااااااااااا اول من بودم چرا اینو میخواد معرفی
کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یک دفعه آرتینا نگاهش و به من دوخت و چشمکی زد
هاااااااااااااااااا؟؟؟ این چرا چشمک زد؟
-اینم یاسی جان دختر خانوم، تو این گروه
بعد با ناز برگشت طرف من انگشت اشارش و به طرف من گرفت:
نگاه آرتام با دست خواهرش به طرف من برگشت
از اون موقع نگاهش آروم بود، واااا، این چرا طوفانی شد ولی سریع چشاش خونسرد
شد و دوباره نیشخند مسخرش و نثار روی ماه من کرد
-ایشون هم دختر خوشگل افسانه جون آیناز جون که همسن بقیه دوستاشه که
البته به خاطر من خودش ضرب دید دوباره داستان رفتن تو صندلی رو واسش
تعریف کرد سرش و آروم برد کنار گوش داداشش:

romangram.com | @romangram_com