#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_27

دوماد نگاه کردم
وااااااااااااااااااااااااااااا
اینا چرا سراشون تو همه وا بابا تارا جون تو مزدوج شدی ما هنوز داریم میترشیم
عزیزم مراعات کن .
-بریم سمتشون تبریک بگیم
با حرف من هستی و تران ویاسی بلند شدن ، باهم به سمت عروس دوماد میرفتیم
که چشم به مریم و مهنا وبهناز افتاد اومدم به سمتشون برم که یکدفعه خوردم به
یک دختری هم سن وسال خودم شایدم یکم کوچیکتر که لباس شکلاتی خوشگلی
تنش کرده بود و پاهای خوش تراششو نشون میداد
یک دفعه جیغی کشید که منم هول شدم دستم و انداختم دور کمرش تا نیوفته
خودم تعادلم و از دست دادم خوردم به صندلی کنار پهلوم داشت تیر میکشید وقتی
دختره تونست تعادلش و حفظ کنه دستم و از دور کمرش برداشتم وبه جاش از درد
نفسم بند اومد پهلوم تیر میشکید خورده بود به تیزی صندلی اخمام رفت تو هم -
وای آیناز چیشد

باصدای یاسی سرم و آوردم بالا همه دور و بریام با نگرانی نگام میکردن یک خانومی
جلو اومد
-بیا عزیزم یکم آب بخور بیشتر فشارت افتاده رنگ به روت نمونده تشکر کردم ولیوان
وگرفتم
-ببخشید تقصیر من بود واقعا شرمندم متوجه نشدم صدای همون دختره ناز بود
عجیب چشاش برام آشنا بود بهش نگاه کردم
-نه عزیزم تقصیر تو نبود تقصیر من بود باید حواسم و جمع میکردم بهش لبخند
زدم که اونم با لبخند جوابمو داد
بلند شدم از خانومی که آب داده بود تشکر کردم با بچه ها به سمت تارا رفتیم -به
به سلام عروس خوشگله چطور مطوری ؟ ماه شدی ماه تارا با ناز خندید
-مرسی آیناز جون لطف داری ممنون اومدی عزیزم
بچه ها هم باهاش احوال پرسی کردن هرکدوممون به بهراد شوهرش تبریک گفتیم
وبه سمت میز رفتیم مامانم داشت با یک خانوم خیلی خوش پوش و باکلاس و شیک
صحبت میکرد قیافه ی زیبایی داشت ولی مامانم خیلی خوشگل تر بود کت دامن

romangram.com | @romangram_com