#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_26

-این و داییش وقتی بهم میفتن یک زوج عالین
یاد دایی جونم افتادم عشقم خیلی دوسش داشتم حدودای سن بابام بود بچه
نداشت خیلی خوش تیپ قد بلند چهار شونه سفید چشم های طوسی مژه های پر
بینی استخونی مامیم شبیه داییم بود هردوشون از خوشگلی تو فامیل تک بودن
خیلی وقت بود داییم و ندیده بودم رفته بود کنیا خوش گذرونی همش در حال سفر
بود تازه از پاریس برگشته بود رفته بود آفریقا باز .
با صدای جیغ و سوت از فکر در اومدم چشم افتاد به جایگاه عروس دوماد ، داماد
داشت به سمت عروس میرفت سریع شنل مشکیمو تنم کردم شال مشکی رو هم
سرم انداختم خوش بختانه ساپورت پام بود . چشمم به تارا افتاد توی لباس عروس
میدرخشید خودش خیلی خوشگل بود با اون آرایش محشر شده بود دوست دوران
دبیرستان بودیم، دوم دبیرستان عقد کرد والان مراسم عروسیشون بود به شوهرش
نگاه کردم کت شلوار مشکی تقریبا تپل بود ولی خوش پوش کروات مشکی صورتیش
تو دید بود یکم از تارا بلند تر بود ولی تارا سر بود،باهم دختر دایی ، پسر عمه بودن.
تران شروع کرد به جیغ و داد وهلهله هستی هم همراهیشون میکرد
یاسی مثل همیشه خانومانه یک پاش روی پای دیگش گردونده بود و با ناز موهاش و
زیر روسری میکرد . لباس شب گلبهی تنش بود با روسری گلبهی مشکی کفشای
مشکی پاشنه 80سانت آرایشش به صورتش میومد .

به سمت هستی نگاه کردم
لباسی که تازه خیاط واسش دوخته بود یک لباس شب مشکی که توش طلایی کار
شده بود بلندیش تا روزانوش بود از بغل طرح های مشکی طلایی میخورد موهاشو
جمع و باز درست کرده بود مثل من بالای سرش تاج زیبای نگین داری گذاشته بود
ابروهاش و مداد کشیده بود کرمش یکم تیرش کرده بود ریمل و فرمژه به مژه های
فرش میومد رژ قرمز با افکت، لباش و پر نشون میداد.
و اما تران خاله ریزه
کت دامن سرمه های، دامنش فون بود تا رو زانوش ساپورت سرمه ای با کفشای
پاشنه 84سانتی مشکی یک شال مشکی حریرم رو سرش انداخته بود هستی مانتو
عربیش و پوشیده بود با شال مشکی طلایی یاسی مانتو یاسی رنگی پوشیده بود که
هیکل ظریفش و به خوبی نشون میداد و شال همرنگش به سمت جایگاه عروس

romangram.com | @romangram_com