#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_155

-این بچه همه ی زندگی منه و اگه کسی نگاه چپ روی ناموس من داشته باشه ،
نمیتونم تضمین کنم جونش سالم بمونه.
از حرفش کپ کردم میدونم واسه حرص رامیار گفت ولی من از شیرینی که تو وجودم
ایجاد شده بود کیف میکردم.
چند بار روی شونه رامیار زد و سوار ماشین شدیم . دستی واسه رامیاری که بهت زده
وسط خیابون بود تکون داد و از کوچه خارج شد.
توی سکوت فقط به فشار دستای آرتام روی فرمون و نفسای عمقش نگاه میکردم و از
این سکوت که آرامشی قبل از طوفان بود به شدت میترسیدم.
با سرعت میروند واسه منی که عشق سرعت بودم ، اینا چیزی نبود ولی از این
میترسیدم که میدونستم آرتام همینطوری ولم نمیکنه.
پچید تو سربالایی که منتهی میشد به رستوران . خیابون فقط با چراغای رستوران
روشن بود و این من و میترسوند .
ماشین و پارک کرد . به سمتم برگشت و با خونسردی به من نگاه کرد.
-خوب؟
برگشتم طرفش اخمام وکشیدم تو هم و آب دهنم و قورت دادم -چی خو..ب؟
با لحن محکم که عصبانیت توش مخفی بود گفت:
-امشب...با اجازه کی... اومدی ...فرهاد؟؟؟؟
ترسیده بودم ولی بازم لجباز شدم بازم سرکش شدم که ای کاش نمیشدم دست به
سینه شدم و از پشت به در تکیه دادم:
-اجازه ؟؟؟؟ مثلا از کی باید اجازه میگرفتم ، پوزخندی زدم و انگشت اشارم و بهش
نشونه رفتم ، از تو؟؟؟ آرتام عصبی بود ولی عصبی تر شد . یقه مانتوم و گرفت و با
قدرت به سمت خودش کشید و جلو صورتش قرار داد.

-دم برداشتی ، البته باید از اول میدونستم تو و امثال تو با این طرز لباس پوشیدن
فقط واسه دلبری میرین فرهاد ، آفرین با پسرا کل میندازی ، کورس میزاری ، در
حینی که میدونی شوهر داری و حتی نگاه تو به یک پسر خیانت میشه به عهدی که
بستی
از حرفاش واقعا تا جنون رسیدم:
دستم و به سمت یقه لباسش بردم و کشیدم و زل زدم تو چشاش:

romangram.com | @romangram_com