#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_152
روبروی بینوه روبروم که چراغاش باعث میشد صورتش و نبینم ایستاد.
خدا رحم کرد . با عصبانیت دستی رو کشیدم و از ماشین پیاده شدم ، نور باعث شد
که دستم و به صورت سایبون جلو چشام بگیرم ، نامرد سوبالا هم زده بود ، چشام
کور شد عوضی
بعد چند لحظه از ماشین پیاده شد ، کفشای مشکی خیلی شیک ، شلوار کتون
خاکستری روشن ، پیراهن جذب خاکستری ، با تعجب به قیافش نگاه کردم که از
بهت یک قدم عقب رفتم . تازه میفهمیدم که چقدر واسه پسر قد بلند وخوش تیپ
روبروم که قلبم وبه تلاطم انداخته بود تنگ شده. با اخم اومد جلو چراغای ماشینش
تو صورتم بود و نور ماشین من تو صورت اون . صدای آهنگ ماشینم تو کوچه خلوت
و تاریک که دقیقا وسطش بودیم پیچیده بود وسکوت اون و خفه کرده بود:
" یک روزی آسه آسه یک عشق میاد سراغت در میزنه به قلبت یواشکی تو خوابت
قدم به قدم با عصبانیت و اخم نزدیک میشد ولی من نمیتونستم نگاه از پسری که
مثلا شوهرم بود بگیرم.
از پشت اون دندونای کلید شدش گفت:
-اینجا چه غلطی میکنی؟؟؟
عصبانی شدم ، مثل همیشه که هرکی بهم توهین میکرد ، داغ میکردم، بچه ها
میدونستن که اگه عصبی بشم آتیشم همه رو میگیره
با قدم های محکم بهش نزدیک شدم و دقیقا بهش چسبیدم ، سرم وبلند کردم وبا
حرص زل زدم تو صورتش:
-به ...تو...ربطی...نداره همینم با خیلی جرعت گفتم
عصبی شد وحشی شد ، مثل همه پسرایی که وقتی زنشون وهرچند که بهش علاقه
ای نداشته باشن ، تو خیابون ، اونم ریس ، با مانتو سفید که کمربند طلاییش زوق
میزد ببینن . دستش و رو بازوم گذاشت و فشار داد با صدایی که از نظر من وحشت
ناک ترین صدایی بود که تا حالا شنیده بودم توی گوشم گفت:
-آدمت میکنم دختره احمق
دستم و کشید وبه سمت هستی و تران و یاسی که از ترس به ماشین چسبیده بودن
وبا وحشت زل زده بودن به ما نگاه کرد . به هستی اشاره کرد:
-هستی خانوم میشه لطف کنین ماشین آیناز وبا خودتون ببیرن من خودم شب میام
romangram.com | @romangram_com