#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_144
همه گفتم که زنگ میزنه ، گفتم بیرون میریم ولی چون درسام سنگین شده زیاد
نمیتونم ببینمش .
دیگه حوصله خودمم نداشتم ، به زور میرفتم حموم اونم از سر اجبار ، دیگه با موهام
بازی نمیکردم ، باز نمیذاشتم .
دیگه واسه شیطنت جلو مامانم لباس کوتاه نمیپوشیدم ، دیگه خبری از رقص نبود ،
خبری از دور دور با بچه ها نبود .
خسته بودم ،خسته، آره میدونم زود جا زدم .
مانتو مشکی راسته که زیپ طلایی میخورد و جای یقش سگک طلایی میخورد و
پوشیدم ، کمربند طلایی بستم. مقنعه سرم کردم ، شلوار راسته مشکی با کیف
مشکی هم برداشتم ، حوصله آرایش نداشتم فقط برق لب مات زدم و از اتاقم خارج
شدم . مامانم که تو این چند وقت بدجوری بهم مشکوک شده بود و میخواست حرف
بزنه خدا نکرده روانشناس بود ولی منم آیناز بودم تا نمیخواستم نم پس نمیدادم .
به سمت مامانم رفتم وبوسه ای رو لپ های خوشگلش زدم -مامانی من رفتم
دانشگاه مامانم با دقت نگام کرد:
-نمیخوای آرایش کنی؟؟
-نه خوشگلا که نیاز به بزک دوزک ندارن.
خنده ای کردم و با دو به سمت در رفتم که فرصت هرگونه حرفی رو بگیرم .
در وبا ریموت باز کردم و از پارکینگ خارج شدم . دیگه با سرعت نمیرفتم ، دیگه
تیکاف نمیکشیدم . دیگه به مزاحما اهمیت نمیدادم .میذاشتم تا اونجا که دوست
دارن پا به پام بیان . صدای ماشین کناریم خیلی رو اعصاب بود ، ضبط و روشن
کردم:
" ببخش اگه از من و تو
یک عکس خوشگل کشیدم ببخش اگه رو کاغذم عکس دوتا دل کشیدم
ببخش اگه تو قلب من جز تو کس دیگه نبود دوست داشتنت برای من یک اشتباه
ساده بود وقتی که دیدمت برام یک حس تازه ای بودی گل من
)اولین بار تو پاساژ دیدمش ، بر خلاف همیشه که به هیچ پسری دقیق نمیشم ولی
روش زوم کردم چرا؟؟( کاشکی تو سرنوشت من یک عشق واقعی بودی گل من
دلبستم از رو سادگی
romangram.com | @romangram_com