#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_143
آرتام با یک لبخنده خبیث نگام میکرد.
-که دلت میخواسته پیشت بخوابم وخستگیت و در بیارم ، باشه عزیزم من پایه ام
هم از خجالت در حال آب شدن بودم هم از پرووییش حرصم گرفته بودم هم
نمیدونستم چه گلی به سر بگیرم آخه ولی مثل خودش لبخندی زدم و موهام بیشر
پریشون کردم و خودم به گردنش آویزون کردم وتو جام وول خوردم سرم و گذاشت رو
قلبش ، سریع برگشت به پشت منم روش . قلبش تند میزد ولی مال من خیلی تند
تر انقدر که نفسم تنگ شده بود .
سرم و از روی سینش برداشتم و با دستم به یقش ور میرفتم و لبام واز ترس
میجوییدم . یکدفعه من و پرت کرد رو تخت و از جاش بلند شد زد بیرون . منم از
یک طرف تعجب کرده بودم ازیک طرف از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم
چون اگه تا چند لحظه دیگه نمیرفتم کار دست خودم میدادم ، فکر نمیکردم تا
اینقدر ضعیف باشم.
----------------------------------
8ماه از عقد من وآرتام میگذشت و تو این مدت فقط 6دفعه بیرون رفتیم ، حتی
زورش میومد بهم یک زنگ که نه ،بخوره تو سرش پیام بده . کلا تو این 8ماه ه یک
اخلاق دیگش هم پی بردم این که بی نهایت موجی ، اصلا نمیتونی پیشبینیش کنی ،
ولی هنوز نتونستم به خودم علاقه مندش کنم . گاهی با خودم میگم:
" خدایا .... میتوانم اندکی با تو خلوت کنم؟؟!! قول میدهم بیشتر از چند لحظه
وقتت را نگیرم !!! گوشت را جلو بیار ...
بیا ... بیا نزدیک تر...
من خسته ام!!! میشنوی؟؟؟!!""
تواین چند وقت واقعا حال خودم و نمیفهمیدم ، احساس میکردم خیلی افسرده
شدم ، حوصله بیرون رفتن نداشتم، فقط تو خونه بودم ، حتی 6جلسه که واسه
تحقیقمون با رایان هماهنگ کردم و هم کنسل کردم وازش خواستم خودش تمومش
کنه . کارم شده بود از دانشگاه به خونه ، از خونه به دانشگاه . نمیدونم کسی میتونه
درک کنه واسه یک دختر به سن من که پر از حس ناب دوست داشتنه ، پر از
شادابی و نشاط ، واسه آیندش عشق و برنامه ریزی کرده باشه ولی کسی که حتی
ازش انتظار عشق و نداشته باشه ، یک تلفن هم واسه یاد کردن نامزدش نزنه . به
romangram.com | @romangram_com