#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_142
دستش و گرفت به دهنش و سریع ایستاد با عصبانیت من ونگاه میکرد منم سریع
از تخت پریدم پایین و با تعجب و ترس زل زدم بهش ، یک قدم اومد جلو:
-من و میزنی بچه ؟ ؟؟؟؟ آرهههههههههههه؟؟؟
از دادش دوتا پا داشتم دوتا دیگه غرض کردم پریدم بیرون انگاری کسی خونه نبود
من می دوییدم اون میدویید ، سریع از پله ها رفتم بالا و پریدم تو اتاق مامانم
خواستم درو قفل کنم که در و هول داد منم اومدم در برم که پام به کتابای مامانم که
رو زمین بود گیر کرد و پرت شدم رو تخت مامانم ، نگاش رفت به پاهام ، سریع به
خودم نگاه کردم دامن کوتاهم و کشیدم پایین تر که باعث شد خنده شیطانی رو
لباش بیاد . هی میومد نزدیک تر هی منم رو تخت به عقب میرفتم . سریع خودش
وانداخت رو تخت و با پاهاش پاهام وقفل کرد:
-ولمممممممممم کننننننننننننننننننننننننننننننننننن
-داد نزن کوچولو کسی خونتون نیست
یاد رمانا کردم که دخترا از فربه زنانشون استفاده میکردن و پسره رو خام میکردن ،
سریع تغییر حالت دادم و خنده ای با ناز کردم و زل زدم تو چشاش
از تغییر حالتم تعجب کرد ، دستم و بردم سمت یقش ،
-سلام عزیزم ، کی اومدی ؟ شرمنده خواب بودم . آخه میدونی انقد تو پیشم نبودی
خسته شده بودم .
این مزخرفات چیه دارم میگم؟؟؟
با بهت نگام میکرد منم تند تند حرف میزدم ولی اون فقط من ونگاه میکرد لابد با
خودش میگفت این شر و ورا چیه این میگه، دختره خله
دستم و فرو کردم تو موهاش و خودم بیشتر لوس میکردم ، دقیقا حالت ما طوری بود
که هر کی میدید فکر میکرد کارای خاک تو سری داریم میکنیم . کم کم از بهت در
اومد و با شیطنت نگام کرد:
-واقعا عزیزم دلت واسم تنگ شده بود؟؟
-معلومه عشقم)اوق( ، نبودی پیشم بخوابی ، نازم کنی...
وای خدا مرگم بده این حرفا چیه من دارم میگم هی به یاسی گفتم به من بستی
زعفرونی نده مگه گوش کرد بهش گفتم امروز چهارشنبه کلا سیدا میزنه به سرشون
دیگه زعفرون نده داغون تر میشم .لبم و جوییدم.
romangram.com | @romangram_com