#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_116
بهترین لباس و که یک پیرهن فون تا روی زانو بود ، آستینای بلندی داشت و رنگش
سفید بود که طرح های مشکی داشت و جلو سینش کار شده بود با کفش ستش
پوشیدم و شال همرنگش ، چادر سفید هم روی سرم انداختم ، چادر بهم آرامش
میداد و دوست داشتم سرم باشه ، خیلی قیافم خوب شده بود ، بچه ها کلی به به
چه چه کردن منم در جوابشون میگفتم:
-هیچکی نمیگه ماست من ترشه
اونا هم شروع میکردن به تو سری زدم و مسخره بازی.
------------------------
با صدای احوال پرسی از اتاقم خارج شدم ، اول آرتینا رو دیدم که پرید تو بغلم و
محکم فشارم داد:
-وای آییییییی جونم ، از همون اول که دیدمت دوست داشتم زن داداشم شی وای که
نمیدونی چقدر خوشحالم که تو شدی خانوم داداشم ، مطمئنم که فقط تو میتونی
برج زهر مارو آدم کنی یک دفعه صدای آرتام از پشت سرم اومد:
-آفرین خوب داری از داداشت تعریف میکنی ، دوره زمونه عوض شده قبلنا خواهر
شوهرا ، خواهر شوهر بودن الان قد ارزن هم حرفشون برو نداره .
آرتینا پشت چشمی نازک کرد:
-من به آیناز ایمان دارم، جوری تو رو تو مشتش میگیره که واسه آب خوردنم ازش
اجاز ه بگیری از حرف زدنش که همراه با حرص بود خندم گرفت و میخندیدم ،
صداش و نزدیک گوشم حس کردم:
-بخند ، وقتی مجبور شدی باهام زندگی کنی و زنم شی، وقتی حالت و جا آوردم
گریتم میبینم مادمازل .
از کنارم رد شد و به سمت پذیرایی رفت.
یعنی چی ؟؟؟ مجبورشم واسه چی دیگه خودم دارم قبول میکنم ، یکم فکر کردم ،
نهههههههههههههههه، بیشعور ، با دست پس میزنه ، با پا پیش میکشه. یک زنی
بهت نشون بدم...
لبخندی زدم وبه سمت مهمونا رفتم . خوشبختانه نه خانواده ما رسم داشتم نه
خانواده آرتام که بخوایم صیغه محرمیت بخونیم ، قرار شد هفته دیگه جمعه بریم
واسه عقد بالا سر حضرت ) در مشهد ، عروس ودامادو میبرن حرم امام رضا اونجا
romangram.com | @romangram_com