#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_115

خندش و ندیده بودم ، چقدر قشنگ میخندید ، خوب برج زهر مار تو که انقدر
قشنگ میخندی چرا همیشه اخم رو پیشونیته؟؟؟
دیدم نه بابا اگه تا یک دقیقه دیگه بخنده همه میریزن تو اتاق ، بالشتک کوچولوم و
از رو تخت برداشتم وبه سمتش پرت کردم با دست گرفتش . وساکت شد. بالشتک و
تو بغلش گرفت.
-خوب همه شرایطت قبول ، سعیم و میکنم با آخریش خودم و وقف بدم اصلا
درست نیست یک پسر خوب شب و بیرون از خونه باشه ، دوباره داشت خندش اوج
میگرفت که تک سرفه ای کرد و ساکت شد -خوب..خوب شرایط تو ام قبول میکنم و
سعیم میکنم باهاش کنار بیام.
خنده ای کرد و از جاش بلند شد ، پس به نتیجه رسیدیم لیدی.
از جلوش رد شدم که از در خارج شم که چادرم کشیده شد، برگشتم سمتش و با
استفهام نگاش کردم:
-چادر خیلی معصومت میکنه
چادرمو با مکث ول کرد و زودتر از من از در خارج شد .

این الان چی گفت؟؟؟؟ تعریف کرد؟؟؟؟ قند تو دلم آب شده بود ، دویدن خون زیر
پوستم و به وضوح حس
میکردم
سریع از در خارج شدم دم در اتاق منتظرم ایستاده بود وقتی اومدم باهم از پله ها
پایین اومدیم خانوم تاجیک اول متوجه ماشد:
-خوب ما شیرنی بخوریم یا نه؟؟؟ آرتام به جای من جواب داد
-قرار شد آیناز خانوم 6روز دیگه جوابش و بدن تا بتونن قشنگ فکر کنن.
از کارش خیلی خوشم اومده بود ، واسم احترام قائل شده بود و این باعث خوشحالی
من بود ، بعد از رفتنشون ، مامانم ازم خواست نظرمو بگم که منم موافقتم و اعلام
کردم .
6روز گذشت و خانوم تاجیک واسه جواب دوباره زنگ زد ، که ما هم جواب مثبت
دادیم ، قرار شد شب واسه صحبت های آخرو تعیین مهریه بیان خونمون.
هستی و تران و یاسی اومده بودن خونمون تا بهم کمک کنن و درستم کنن، هستی
آرایشم میکرد ، یاسی موهام ودرست کرد ، تران هم ناخونام و مانیکور کرد و در آخر

romangram.com | @romangram_com