#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_111

بوفه بزرگ طلایی. کلا سرویس مامانم طلایی بود ، کف خونه پارکت و دیوار ها هم
کاغذ دیواری یاسی که توش طرح های بنفش تیره داشت. و قسمت اتاق خواب ها با
8تا پله جدا میشد و دیوارش از سنگ بود ، اتاق منم درست روبه روی مهمونا .
صدای مامانم من و از فکر در آورد:
-آیناز جان دخترم
چادرم و مرتب کردم و نگاه آخر و به خودم انداختم واز در خارج شدم با صدای
صندل هام روی پله های چوبی خونه همه به سمت من برگشتم ، منم که هل کرده
بودم شدیییییید لبخندی زدم واول با فرزانه خانوم احوال پرسی کردم ،که آروم تو
گوشم گفت ، آرزومه عروسم شی ، این خواسته ی من وزمین ننداز، لبخندی زدم وبه
سمت آقای تاجیک رفتم و محترمانه باهام احوال پرسی کرد و در آخر به سمت آرتام
رفتم و سلام کوتاهی کردم ، یک نیم نگاه انداخت و اونم آروم جواب سلامم و داد با
اشاره مامانم به آشپزخونه رفتم. از توی آشپزخونه آنالیزش کردم پیراهن قهوای
چسب و کت قهوه ای اسپرت خیلی شیک ، شلوار کتون قهوه ای ، درسته اسپرت بود
ولی خیلی مجلسی نشون میداد و مناسب مراسم بود ، من از پسرایی که کت و شلوار
عروسی میپوشیدن میومدن خواستگاری متنفرم.
فک کنم خیلی نگام سنگین بود که برگشت تو چشام نگاه کرد ، سریع سرم
وبرگردوندم . صحبت ها از همه جا بود ، آرتام کلافه بود این واز دستی که تو موهای
خوش حالتش میکشید فهمیدم ، تا بالاخره فرزانه خانوم شروع کرد به صحبت
کردن:
-خوب ، با اجازه آقای رادش و افسانه جان بهتر نیست بریم سر اصل مطلب ، الان
آرتامم دل تو دلش نیست ، آرتام خنده ی زوری زد و سرش و انداخت پایین، اره ارواح
عمش میدونم ، اگه دستش بهم برسه میکشتم.
آقای تاجیک ادامه داد:

-خوب آقای رادش ، تو این شمالی که باهم رفتیم ، بچه ها باهم آشنا شدن ، اخلاق
های هم و تاحدودی شناختن، و از اونجایی که ما شناخت کامل اول روی خانواده
محترمتون وبعد خود دخترم آیناز جان داریم ، اگه اجازه بدید ، آیناز جان دخترم و
واسه پسرم خواستگاری کنیم.
همه ساکت شدن ، دل تو دلم نبود ، بابام اصلا موافق نبود که انقدر زود ازدواج کنم .

romangram.com | @romangram_com