#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_110

خواب میدیم عروسیمه ، لباس سفید دکولته ای تنمه ، ولی روی صورتم پوشیده
نمیتونم قیافم وببینم ولی میدونستم که منم ، عاقد سه بار خطبه رو خوند و من بله
گفتم ، آرتام با پوزخند کنارم نشسته بود ، همه باهم گفتن : داماد، تور عروس و
بردار ، ولی آرتام از جاش بلند شد وبیرون رفت ، بدون توجه به من ، همه از اتاق
بیرون رفتن ومن همینطور گریه میکردم که یک دفعه دستی روی تورم اومد و اون وبالا
زدم ، وقتی صورتش و دیدم ، با چشای اشکیم نگاش کردم ، رایان بود.
از خواب پریدم ، یعنی چی ، چرا باید همچین خوابی ببینم واقعا جنبه ندارم ، ولی
نمیفهمیدم چرا باید بله رو به آرتام بگم ولی تورم رایان بالا بزنه.
صدقه ای انداختم و دوباره به خواب رفتم.
با استرس ناخونام و میجوییدم و به خودم تو آینه نگاه میکردم ، پیراهن خاکستری که
دو تیکه بود و تیکه دومش روش میومد وبلند تر بود و زیرش مشکی ، ساپورت
مشکی وصندلای تخت خاکستری پوشیده بودم ، شال خاکستری ابریشم هم سرم
بود، صورتم ساده بود ، آرایش کمی روی صورتم بود که خیلی معصومم کرده بود .
مامانم بهم گفته بود که چادر سرم کنم ، یک چادر خاکستری روشن که روش گلای
ریز سرمه ای داشت و خیلی نازک بود روی سرم انداخته بودم. خیلی هیجان داشتم
نمیتونستم عکس العملش و پیش بینی کنم، من مطمئن بودم که میخوام باهاش
ازدواج کنم ، به خاطر قرارمون ، به خاطر شرطمون ، من باید باهاش ازدواج میکردم ،
میدونستم دارم رو زندگیم قمار میکنم من خواستگارای خوبی داشتم ولی نمیدونم
چرا ولی میخواستم با آرتام ازدواج کنم ، نمیتونستم که خودم و گول بزنم ، ازش
خوشم میومد و به اسم قرارو شرط روش سرپوش گذاشته بودم . همه فکر میکردن
دوسش دارم که انقدر راحت و بدون دادو گریه، قبول کردم که بیان ، منم گذاشتم که
راحت فکر کنن!!!!
با صدای زنگ دوباره استرس گرفتم ، اصلا نمیتونستم رفتار آرتام و پیش بینی کنم ،
وای خدا ، صدای احوال پرسی میومد ، من توی اتاقم بودم درست روبه روی پذیرایی،
خونه ما ،یک خونه 660متری و فانتزی بود ، ماطبقه دوم مینشستیم ، از در که وارد

میشدی ، روبه رو یک آشپزخونه بزرگ و اپن بود که سرامیکای کرم داشت ، سمت
راست حال و پذیرایی بود که مبل های استیل و راحتی چیده شده بود ، سمت اپن و
درست کنار پذیرایی هم میز نهارخوری 86نفره قرار داشت و سمت دیگه پذیرایی ،

romangram.com | @romangram_com