#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_109

ماشین یک پسر غریبه شم حتی اگه هم کلاسیم باشه.

خونه رفتم ، مامان یک جوری شده بود ، انگاری خیلی خوشحال بود ، ولی تا خودش
نمیخواست نمیتونستی از حرف بکشی ، با اینکه از فضولی تا دم مرگ رفته بودم ولی
خودم و به بیخیالی زدم، تو اتاقم بودم داشتم درس میخوندم که مامانم اومد تو اتاق:
-درس میخونی؟
-آره ، میخوام واسه فردا آماده باشم کتاب و بستم و عینکم و از چشمم برداشتم
-چیزی شده
مامانم خنده ای کرد ، خوش به حال بابام عجب زنی داره ، نگاش کن علاوه بر
خوشگلی لوندم هست ، همه حرکاتش با نازه واسه همینه که هر وقت مامانم از جلو
بابام رد میشه بابام تا ازش بوسه نگیره اجازه عبور نمیده .
به فکرای خودم خنده ای کردم
-میدونستم خوشحال میشی ، تو از اولشم ازش خوشت اومده بود.
هااااااااااا؟؟؟؟؟ از کی خوشم اومده ؟؟؟ با گیجی نگاش کردم -از کی خوشم اومده
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامانم با تعجب نگام کرد:
-وا از عمه من خوب از آرتام دیگه.
چشام تا آخرین حد گشاد شد ، از آرتام واسه چی باید خوشم اومده باشه
با حالت استفهام نگاش کردم
-ای بابا میگم ، فرزانه خانوم امروز صبح زنگ زد و ازم خواست تا واسه امر خیر بیان ،
منم با بابات حرف زدم اول راضی نمیشد ولی راضیش کردم ، قرار شد فردا شب بیان.
با صدای بلند داد زدم:
-چییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟
مامانم از ترس یک قدم رفت عقب و دستش و گذاشت رو قلبش
-چته دختر ترسوندیم یک خواستگار انقدر ذوق داره خوب، اه اه بی جنبه
اصلا نمیتونستم خوب فک کنم ، هنوز متعجب بودم ، خواستگاری؟؟؟ امکان نداشت
، چطوری آرتام قبول کرده ، وای خدا گیج شدم ، مامانم وقتی دید تو این دنیا نیستم
از اتاقم بیرون رفت .

انقدر هیجان زده شده بودم که تا ساعتای 5بیدار بودم ، نزدیکای اذان خوابم برد ،

romangram.com | @romangram_com