#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_108
نداره...من فقط در برابرش سکوت کرده بودم .کلاس دوم نیومد چون قرار بود امروز
واسش خواستگار بیاد و باید به مامانش کمک میکرد.
همینطور که کنار خیابون قدم میزدم ، متوجه بوق یک ماشین شدم ، اخمام وکشیدم
تو هم و بدون توجه به ماشین به راهم ادامه دادم ، نیم نگاهی هم بهش ننداختم که
بفهمه هیچ ارزشی واسم نداره ، همینطور بوق میزد ، در آخر صداش و شنیدم:
-خانوم رادش
با تعجب برگشتم طرفش ببینم فامیل من واز کجا میدونه ، رایان بود
ماشین و پارک کرد و اومد سمتم، اخمام و توهم کشیدم و نا خداگاه اطراف و نگاه
کردم نکنه از بچه های دانشگاه کسی من وببینه اون وقت از فردا پر میکردن که منم
وا دادم.
-مثل اینکه امروز ماشین نیاوردین ، میخواستم اگه جسارت نباشه برسونمتون...،
-چرا فک کردین میتونین من وبرسونین با تعجب من و نگاه کرد من منی کرد:
-خوب ... خوب از اونجایی که ماشین نیاوردین و هوا هم ابریهه منتظر نگام کرد:
-ممنون ولی ترجیه میدم پیاده برم تا اینکه بخوام سوار ماشین غریبه بشم
با دلخوری نگام کرد ، اصلا انتظار همچین حرفی رو نداشت ، انگار به غرورش
برخورده بود ،حقم داشت تاحالا کسی باهاش اینطوری حرف نزده بود ، کمی این پا
اون پا کرد:
-باید باهاتون حرف بزنم
دسته کیفم و روی ساعد دستم جابه جا کردم:
-ولی من با شما هیچ حرفی ندارم ، لطف کنید دیگه جلوم ونگیرید چون ممکنه فردا
تو دانشگاه حرف در بیارن.
پشتم و کردم بهش و با قدم های تند از اونجا دور شدم.
پسره پرووو ، جیگری که جیگری چیکار کنم. ماشینت کوپه مشکی ، به درک ، خوش
صدایی بازم واسم مهم نیست .
اه
از خودم حرصم گرفته بود ، از یک طرف دوست داشتم بدونم چی میخواست بگه ،
آخه رایان هیچ کدوم از دخترا رو آدم هم حساب نمیکرد، از یک طرف غرورم اجازه
نداد باهاش برم ، غرورم هم اجازه میداد تو شخصیت خانوادگیم نبود بخوام سوار
romangram.com | @romangram_com