#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_112
-راستش آقای تاجیک ، در خوبی و شخصیت خانواده شما که شکی نیست ، آرتام
جان هم که تو این 88روز شناختیمش ولی این من نیستم که قراره به آرتام جان
زندگی کنم ، خودشون میدونن، من ریش و قیچی رو میدم دست دخترم ، چون بهش
ایمان دارم و میدونم که درست تصمیم میگیره.
-هزار الله و اکبر ، ماشالله افسانه جان ، دخترت از اول به دل من نشست ،
خانومیش ، وقارش ، متانت و زیباییش ، همش باهم جمع ، آرتام من تا الان که
اینجاست هر دختری واسش پیشنهاد کردم رد کرد ، ولی وقتی آیناز جون و بهش
گفتم ، نتونست رد کنه ، چون دلش وباخته...
از حرفش پوز خندی زدم ، به آرتام نگاه کردم ، کلافه بود و با دستمال دستش
پیشونیش وپاک میکرد.
-اگه اجازه بدید این دوتا جوون باهم تنها صحبت کنن با حرف آقای تاجیک مامانم
گفت:
-خواهش میکنم اجازه ما دست شماست، آیناز جان ، آقا آرتام وبه اتاقت راهنمایی
کن.
من جلو میرفتم وآرتام پشتم وقتی به در اتاق رسیدیم و رسم ادب بهش اشاره کردم
به داخل : یعنی هری تو....
یک ابروش و بالا داد و داخل شد ، به اتاقم با دقت نگاه کرد، کاغذ دیواری لیمویی ،
میز تحریر و تخت و مبل ومیز قهوه ای ، میز آینه طلایی ، کتابخونه قهوه ای و
ویترین قهوه ای وقتی با دقت نگاه کرد رفت روی مبلم نشست . -فک نمیکردم اتاقت
اینجوری باشه ، با خودم میگفتم با یک اتاق پر عروسک و اسباب بازی روبه روم و
پوزخندی زد حرصم گرفت ولی خونسردیم و حفظ کردم:
-آخی واسه بازی اومده بودی ؟؟؟؟؟ اگه دلت بازی میخواد اسباب بازیای نازنین و
بیارم واست لبخندی زد و به من اشاره کرد:
-یک هم بازی دارم که ظاهرا قرار زنم شه پشت چشمی نازک کردم.
جدی شد:-خوب مثل اینکه انتخابی جز تو ندارم ، از نظر مامانم تو تکی ، حالا
نمیدونم تو رو چجوری دیده که گفت یا آیناز یا دیگه پات و تو این خونه نذار.
پوزخندی زدم: -مامنتون جوری من و دیدن که هستم ایشون خیلی خوش سلیقه ان .
لبخند کجی زد و خودش و جلو کشید:
romangram.com | @romangram_com