#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_101

ترسیده بود که حتی از آرتام نپرسید که تو چرا زنم وآوردی.
آتوسا بهوش اومد سهیل رفته بود کارای بیمارستانش ودرست کنه .
آرتام وصدا کرد ، رفت جای تختش ،
آتوسا دستش و گرفت ، آرتام اومد دستش و بکشه بیرون ولی ازش خواهش کرد به
حرفاش گوش کنه:
از حرفای آتوسا هر لحظه آرتام بیشتر متعجب و عصبی میشد .
فحشش داد چیزایی که لایقش بود و به بهش گفت و با سرعت از بیمارستان بیرون
زد.
تمام مسیرو با عصبانیت رانندگی میکرد ، آتوسا چیزایی بهش گفته بود که حالش و
بد میکرد.
-بهش چی گفت؟
ایمان همینطور که یک دستش رو در بود دست دیگش به فرمون بود، تو فکر بود ،
قیافش پکر شده بود.
-اون زن بیشرم بهش گفته بود عاشقشه، گفته بود که میپرستتش، بهش گفت که
اگه جواب دوستی سهیل و قبول کرده واسه اینه که بهش نزدیک بشه. اون گفت که
آرتام و.دوست داره و نمیخواد با سهیل زندگی کنه ، تهدیدش کرد اگه باهاش نباشه،
اون سهیل و بدبخت میکنه.
آرتام فرداش خیلی با سهیل حرف زد حتی از اون تو دهنی هم خورد بهش تهمت زد
که تو چشت رو زنه منه ، بهش تهمت زد که تو اون موقع شب خونه آتوسا چیکار
میکردی، آرتام هرچی سعی میکرد بهش بفهمونه این دختر یک شیطانه به درد تو
نمیخورده، مراسم وبهم بزن ولی فایده نداشت، سهیل بهش گفت که دیگه نمیخواد
دوستی مثل اون داشته باشه ، و برادرش و واسه همیشه کنار زد.

سهیل با آتوسا ازدواج کرد ، 4ماه از زندگیش میگذشت ، سهیل و از دور میدید ،
حتی دلش نمیخواست ، که سهیل اونو ببینه چون میترسید بیشتر ازش متنفر شه .
اون اتفاقی که نباید میفتاد ، افتاد .
یک روز که سهیل میره خونه ، ظاهرا زودتر ازهمیشه ، با بدترین صحنه ای که یک
مرد میتونه ببینه روبه رو میشه ،اون آتوسا رو با یک مرده دیگه دید ، با یکی از
خاطرخواه های زنش ، همکلاسیش میبینه. میشکنه ، خورد میشه ، پاهاش سست

romangram.com | @romangram_com