#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_102

میشه ، آرتام همون روز مثل همیشه سهیل و تعقیب میکرد و داداشش و از دور
میدید. وقتی دید که فرهاد از پسرای دانشگاشون که یک روز عاشق آتوسا بوده از
خونشون خارج میشه ، شک میکنه ، پشت سرشم ، آتوسا از خونه با یک چمدون با
دو میاد بیرون، دلش گواه بد میده ، سریع از ماشین پیاده میشه و به سمت در میره
، در باز بوده ، وقتی در سالن وباز میکنه رفیقش و داداشش و با شونه های خمیده و
پاهای سست شده با اشکایی که رو صورتش روون بود میبینه ، قلبش میشکنه.
برادرش و میکشه تو بغلش ، سهیل که شونه ای که همیشه واسش حامی بوده رو
میبینه ، سرش و میذاره و از تموم شکستگیاش با گریه مردونه بغضش و رها میکنه ،
سهیل یک هفته بیمارستان بستری بود ، 6روز بیهوش بود ، شک شدیدی بهش
وارد شده بود.
آرتام با نفرت تموم دنبال آتوسا گشت ولی اون آب شده بود چند نفرو گذاشت تا
پیداش کنن . با یک وکیل حاذق هماهنگ کرد و ازش خواست حکم سنگسارش و
بگیرن ولی سهیل نذاشت قسمش داد به رفاقتشون ، آرتام به خاطر بهترین رفیقش
گذشت .
ولی سهیل بد بود خیلی بد ، با یک مرده هیچ تفاوتی نداشت. کارش به جایی رسیده
بود که بیمارستان روانی بستریش کردن.
آرتام خیلی سعی کرد اونو از این حالت در بیاره ولی وقتی خودش نمیخواست هیچ
فرقی نکرد .

از اون موقع آرتام از هرچی موجود مونث متنفر شد ، قبلا به هیچ دختری محل سگ
نمیداد حالا بد تر شده، اگه بهت گفت که به عشق اعتقاد نداره واسه همینه ، آرتام
از شکست دوستش شکست.
دست به صورتم کشیدم ، خیس خیس بود، دلم برای سهیل میسوخت ، دلم واسه
آرتام که با اینکه ازش متنفر بودم ولی بهش حق میدادم اگه یک همچین اتفاقی برای
دوستای صمیمیم می افتاد من داغون میشدم. اشکام و پاک کردم ، رسیده بودیم ، از
ماشین پیاده شدیم. چشمم به آرتام افتاد ، سنگینی نگام که احساس کرد به سمت
من برگشت ،چشاش داشت رنگ تعجب میگرفت، و این تعجبی نداشت چون
هروقت گریه می کردم ، چشام قرمز و ریز میشد .
اومد سمتم، به صورتم دقیق نگاه کرد روم و برگردوندم تا پشت سر بقیه به داخل برم

romangram.com | @romangram_com