#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_100
میدونست اون از دستی خودش و انداخته روش.
سهیل تو کافی شاپ روبروی دختری بود که آرزوش بود خانوم خونش شه ، دختری
که آروم آروم تو قلبش نشسته بود و به این راحتی ها از دلش نمیرفت.
از آتوسا خواست تا مدتی باهم دوست باشن، آتوسا هم بدون هیچ مکثی قبول کرد،
وقتی از پیش آتوسا اومد از خوشحالی رو ابرا بود، واسه آرتام همه چیز و گفت ، آرتام
تعجب کرده بود چجوری میشه دختری که به هیچ پسری پا نمیده حالا انقدر سریع
قبول کرده باشه که با بچه مثبت دانشگاه و نابغه ای مثل سهیل دوست شه .
2ماه باهم دوست بودن ، آرتام از آتوسا اصلا خوشش نمیومد چون وقتی با سهیل و
آتوسا بیرون میرفت ، آتوسا به هر نحوی سعی میکرد ، جلوی آرتام جلب توجه کنه ،
واسه سهیل آرایش های معمولی میکرد ولی وقتی آرتام بود هفتاد قلم به خودش
چیزی میزد.
بالاخره روزش رسید ، سهیل از مامانش خواست برن خواستگاریش، مامانش اول
مخالف بود .ولی وقتی سهیل تهدید کرد به خاطر اینکه تنها پسرش و از دست نده
پذیرفت.
خیلی سریع بساط عقدشون آماده شد ، شب قبل از عقد آتوسا به آرتام زنگ میزنه
و ازش میخواد که به خونش بیاد ، آرتام مخالفت میکنه ولی آتوسا میگه حالش
خوب نیست ، بهش میگه چیزی خورده و داره میمیره، آرتام هم واسه اینکه پیش
وجدان خودش شرمنده نشه، به خونش میره، تو راه همش به این فکر میکرد که چرا
به سهیل که نامزدش زنگ نزده ، شماره این و از کجا آورده ، چرا باید شب قبل از
عقدش چیزی بخوره؟؟ اینا سوالایی بود که آرتام هیچ جوابی واسش نداشت.
وقتی به خونش رسید در باز بود خودش و به طبقه آتوسا رسوند، تو سالن نبود ، رفت
تو اتاق خوابش ، رو تخت دمر افتاده بود ، رنگش شدید پریده بود ، روی پیشونیش
عرق نشسته بود، هرچی صداش کرد جواب نداد. روی میزش مشروب بود . فرصت
فکر کردن نداشت دور پتو پیچیدش و به سمت ماشینش برد ، دستای آتوسا دور
گردن آرتام حلقه شده بود. و خودشو با تمام ضعفش بهش چسبونده بود، آرتام
حالش بد شده بود ولی با این فکر که حالش خوب نیست ، به خودش دلداری میداد
.
بردش بیمارستان ، زنگ زد سهیل بیاد، سهیل با حال داغون خودش و رسوند. انقدر
romangram.com | @romangram_com