#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_135
سرش را تکان داد تا شاید این افکارمغشوش از آن خارج شود که متوجه سهیل شد که ازدانشگاه خارج شده و به سوی اومی آید. به دنبال راه فراری می گشت که سهیل خودرا به او رساند و درحالی که نفس نفس می زد گفت: یهو کجا غیبت زد ؟
ستاره رویش رابرگرداند و به سمت دیگری نگاه کرد. سهیل ادامه داد: اومدم معذرت خواهی کنم ببخشید نباید اینقدر زوداز کوره در می رفتم واون حرفا رومیزدم
در همین لحظه سمند سفیدرنگی جلوی پای ستاره توقف کرد و شیشه پایین رفت . صورت شریفی نمایان شد که با سوءضن به سهیل نگاه کرد و رو به ستاره گفت : سلام خانم درخشان اتفاقی افتاده ؟ این آقا مزاحمتون شده ؟
ستاره بدون اینکه به اونگاه کند گفت : نه ممنون
- پس سوار شید برسونمتون
با شنیدن این حرف تردیدکرد و به فکرفرو رفت. اگردر شرایط دیگری بود نه تنها سوارنمی شد بلکه او را برای این صمیمیت بی موردش حسابی ادب می کرد ولی حالا او بهترین راه برای خلاصی ازدست سهیل بود. بدون اینکه به سهیل نگاه کند به سرعت سوارماشین شد.
درحالی که به شدت معذب بود دنبال دلیلی میگشت تا از ماشین پیاده شود که شریفی بهحرف آمد وگفت : اون پسره کی بود ؟ اگه مزاحمتون شده بگید تا حقشوبذارم کف دستش
ستاره که ازکنجکاوی بی مورداو کلافه شده بودگفت : ممنون خودم حلش میکنم
مدتی بعد شریفی که هنوز از سوارشدن ستاره به ماشینش متعجب بود به امیداینکه شاید بتواند از او جواب مثبت بگیرد گفت : راستی بابت اون صحبتی که قبلاً باهم کرده بودیم راجب اون موضوع ...
ستاره که می دانست او چه میخواهد بگوید با خودفکر کرد همین امروزباید تکلیف شریفی را یکسره کند تا دست از سرش بردارد و بی مقدمه وسط حرفش گفت : معذرت میخوام که حرفتونو قطع میکنم ولی همونطورکه اونروز تودانشگاهم بهتون گفتم جواب من به پیشنهادازدواج شما منفیه
شریفی که متعجب شده بود باناراحتی گفت: آخه چرا ؟
romangram.com | @romangram_com