#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_124
- آره دیگه پس چی ؟
حسین چپ چپ به او نگاه کرد و سهیل گفت: خب باشه بابا اونجوری نگاه نکن. وقتی حامد گفت اونا میخوان برن کوه منم دوست داشتم برم اصلاًهرجا اون میره منم دوست دارم همونجا باشم دست خودم نیست همش میخوام مراقبش باشم .دیدی امروز چه بلایی سر خودش آورد دوست داشتم گردن پسره رو بشکنم
حسین با دست محکم به پشت او زد و با شیطنت گفت : غلط نکنم عاشق شدی رفت پسر
سهیل برخلاف تفکرحسین نه تنها به شوخی او نخندید بلکه به فکرفرو رفت و مدتی بعد با جدیت گفت: نمیدونم فقط میدونم باید زودتریه کاری بکنم
آن شب ذهنش مدام برای فکر کردن به ستاره با خواب درگیر بود. این دختر برای او خاص بود. بارها به اوفکر کرده بود تا جایی که کم کم ناخواسته به تنها امید زندگی اش بدل شده بود.
آیا می توانست بعد از او دوباره به دختری اعتماد کند ؟!
* * *
- آره آره داریم میایم
- ...
- نه نازی نیومده فقط من و ستاره ایم
- ...
- باشه گفتم که اشکالی نداره اینقدر خودتوناراحت نکن عزیزم ما خودمون با تاکسی میایم
romangram.com | @romangram_com