#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_123
ستاره در حالی که سعی می کرد از جای خود بلند شود گفت : بله استاد خوبم
استاد به آسمان نگاه کرد وگفت : پس به جای اینکارا زودتر راه بیفتین هوا داره تاریک میشه
سهیل نگاهی خصمانه به پسرها انداخت و بعد از نگاه دیگری به ستاره از آنجادور شد. مریم ونازنین هم رسیدند وستاره به کمک آن ها به همراه بقیه بچه ها به سمت پایین کوه حرکت کردند.
ستاره کنار چشمه ای پای کوه نشسته بود. شلوارش پاره شده بود وپایش زخمی شده بود. سعی می کرد با آب کمی سر ووضعش راتمیز کند که شخصی بالای سرش ایستاد. به خیال اینکه نازنین یا مریم برگشته اند سرش را بلندکرد و سهیل رادید که درحالی که همچنان همان نگاه نگران را حفظ کرده به او خیره شده است.
سهیل نگاه او را که دید به حرف آمد وگفت : حالت خوبه ؟ چیزیت که نشد ؟
ستاره بدون اینکه جوابش رابدهد به چشم هایش خیره شد وگفت : چرا اینقدر نگران منی ؟
سهیل کنار او نشست و دستش رادرون آب فرو برد وسعی کرد مقداری آب دردستش نگه دارد. ستاره سکوت او را که دید لبخند زدوگفت : تو تابحال دوبار زندگیمونجات دادی بهت مدیونم
قبل از اینکه سهیل چیزی بگوید مریم و نازنین به آنها نزدیک شدند وسهیل بدون هیچ حرفی آنجا را ترک کرد.
ستاره درحالی که با چشم به دنبال سهیل می گشت به کمک مریم ونازنین سوار اتوبوس شد و بدون اینکه موفق به دیدن دوباره او شود به خانه رفت.
سهیل وحسین هر دو روبروی هم روی زمین نشسته بودند. سهیل با خنده گفت: دیدی گفتم خوش میگذره هی تو میگفتی نریم
حسین با لودگی گفت : آهان جنابعالی هم فقط برای خوش گذرونی گیر داده بودی بریم کوه
romangram.com | @romangram_com