#غم_نبودنت_پارت_67
_نکنه زیر لفظی میخوای؟سومی از همه مهمتره ها..
طاها_...
تنم لرزید.دستش رو شونم بود.
_طاها؟
اروم برگشتم.تکیه داده بود به دیوار پشت سرش و ابی چشماش بسته بود.یعنی چی؟خوابش برده؟
چرا لبخند به لبشه؟
اروم و زیر لب گفتم_طاها؟
بازم جوابمو نداد.دستم و گذاشتم رو صورتش.سرد بود.نگاهم به چشماش بود.اشک تو چشمام جمع شده بود ولی نمیچکید.تکونش دادم ولی نگاهم نکرد.دستش و بلند کرد و ول کردم و..افتاد.
جیغ زدم..جیغ زدم.جیغ زدم از ته دل.جیغ زدم واسه بی کسی طاها.واسه تنهایی خودم.واسه جوونیش.واسه پر پر شدن نامزد 25 سالم.واسه مردن طاهام جیغ زدم.در اتاق باز شد.توکا با گریه و مهرداد نگران و افسون با رنگ پریده دوییدن تو.صدای گریه های مامانش و یا ابالفضل باباش تو گوشم پیچید و من با سیاهی که دور سرم و گرفته بود افتادم رو تخت کنار طاها..
همه جا صدا بود..سرد بود.تنم یخ بود.دستم بی حس بود.گلوم خشک بود.
چشمامو باز کردم ولی همه جا تار بود.پیشونیم درد میکرد.
_سردمه.
یه پتو نرم کشیده شد رو تن یخ زدم.صدام گرفته بود.چشمامو باز کردم.دلم گریه میخواست.دلم طاها میخواست.حرفای قشنگ میخواست.دلم نگاه ابیش و می خواست.شعر می خواست.دلم بی قراریاشو می خواست.اروم نمیشد دلم.
دست گرم افسون نشست رو دستای یخ کردم.چشماش پف داشتن و لباس سیاه تنش بود.دوباره یه بغض گنده نشست تو گلوم.
افسون_الهی قربونت بشم.تروخدا پاشو یه چیزی بخور.
سرم گیج میرفت.طاها خیلی جوون نبود؟همش 25 سال.اخ خدا.حیف نبود.تنش واسه زیر خاک رفتن حیف نبود.با صدای گرفته مو بغض تو گلوم گفتم_افسون..نذاشت سومی و براش بگم.سوپرایز اخرمو.
افسون گریش گرفت.کاشکی منم گریم میگرفت.
افسون_قربونت برم داری از حال میری..این بار سومه که بهوش میای.
یه چیر بدی راه گلومو گرفته بود.چشمام تار بود.تنم بی حس.دوست داشتم نفس بکشم..دوست داشتم جیغ یزنم.
افسون_غزل..تروخدا.چرا سرخ شدی.جیغ بزن.د لعنتی گریه کن. داری خفه میشی..
دستمو گذاشتم رو گلوم.نفس کم اوردم.فکر طاها.اینکه الان دیگه نفس نمیکشه اینکه دیگه نیست تا کنارم باشه..اخ خدا دیگه صبا با شعرای عاشقونه کی از خواب پاشم.کی دیگه برام شعر میخونه؟
بازم انقد اتاق دور سرم چرخید که از حال رفتم.
اینبار که چشم باز کردم سرگیجه نداشتم.خودم تنها بودم.تو اتاق خودم و سرم به دستم وصل بود.صدای حرف زدن پرهام میومد.سرمو کشیدم از دستم.
پرهام_کی؟کجان الان؟غسالخونه..نه خوابه هنوز.خیالت راحت حواسم هست..ببین پروا پشت خطی دارم زنگ میزنم بهت.
پس بهشت زهران.یعنی تا چند لحظه دیگه طاها رو میزارن زیر خاک.چه جوری نفس بکشه؟نمیترسه؟شب تنها..میگن وقتی مرده رو میزارن توی قبر وقتی که همه رفتن و احساس تنهایی کرد بلند میشه که بگه نرید تنهام نذارید ولی وقتی سرش میخوره به سنگ لحد تازه میفهمه که کجاست و قضیه چیه.یعنی طاها هم امشب؟
پرهام داشت با گوشیش حرف میزد.احتمالا گذاشتنش مراقب من باشه.بلند شدم و روبروی کمد لباسام ایستادم.من عروس اون خانوادم.من عروس طاها بودم.عروس باید سفید بپوشه.مانتو سفید و شال سفیدمو از تو کمد دراورمو پوشیدم.روبروی اینه ایستادم.یه غزل رنگ پریده با چشمای گود افتاده که پیشونیش هم زخم شده.کی؟
romangram.com | @romangram_com