#غم_نبودنت_پارت_66


نگاهش و ازم گرفت و گفت_من میدونم که از بیماریم قبل از نامزدیمون با خبر بودی..نگو نه؟

دلم ریخت.ترسیدم.نگاهمو سریع ازش دزدیدم.

_طاها..من

طاها_گلایه ای ندارم.مدیونتم هستم.میدونم دلت برام سوخت.شاید اگه همون اوایلش میفهمیدم داغون میشدم ولی الان..الان که به ته خط رسیدم ممنونتم هستم که بهم نگفتی و گذاشتی ل*ذ*ت ببرم از حضورت.من محبت و مهربونی خالص و از نگاهت خوندم.محبتت با دلسوزی و ترحم فرق داشت.

تو دختر مهربونی هستی با یه قلب بزرگ.میخوام بدونی حالا که دیگه احساس میکنم نفسای اخرمه..

و همون موقع به سرفه افتاد..انقد که خون بالا اورد.کمکش کردم و با دستمال لبش و پاک کرد.اب خورد و دراز کشید..

به سختی گفت_میخوام بدونی اگه یه روز نبودم همیشه و هر شب یه نفر از اون بالا هست که تو رو میبینه و از نگاهت ل*ذ*ت میبره..یه نفر که همیشه واست دعا میکنه..میگن دعای مرده ها میگیره..دعا میکنم به ارامش برسی.ارامشی که این مدت در کنار من نداشتی..

نشستم پایین تخت و دستاشو گرفتم.

_طاها..شاید اون اولش دلم سوخت ولی طاها تو با رفتارت با عشقت منو بنده محبتت کردی.من کنار تو ارامش واقعی و پیدا کردم.کنار تو همیشه اروم بودم.میخوام باور کنی من دوستت دارم طاها.مگه کسی هم پیدا میشه کنار تو باشه و مهرت به دلش نشینه.

لبخند ارومی زد و چشماش و بست و گفت_میترسم از روزی که احساست نکنم.

سعی کردم بغضمو قورت بدم و گفتم_نمیخوای سوپرایزامو ببینی..

رنگش زرد بود یاتوی نور این اتاق اینجوری بود ولی خیلی بی حال بود و نفساش با خس خس بود.

با صدای ضعیفی گفت_یکی یکی روشون کن..

از تو کیفم هدیه تولدش و دراوردم.یه عکس از روز نامزدیمون.من و طاها کنار هم.خیلی عکس قشنگی بود و پشتش همون عکسو خودم طراحی کرده بودم.خیلی قشنگ بود مخصوصا قاب بی نظیرش.

طاها لبخند قشنگی زد و گفت_این محشره دختر.عالیه..

_و اما دومی..

به سرفه افتاد.بهش اب دادم.یکم نفس گرفت و خیره شد به من.

اروم شالم و از رو موهام کشیدم پایین.خیره شد به موهام و زیر لب گفت_غزل..موهات..

_مگه دوست نداشتی موهامو ببافی؟بباف واسم طاها..

نگاهش اروم بود ولی برق عجیبی تو چشماش دیدم.پایین تخت پشت به طاها نشستم و اونم رو تخت نشست.قبل از اینکه دست به موهام بزنه حرکت یه چیزی رو روی لباسم حس کردم.سرمو اوردم پایین.یه زنجیر و پلاک طلا سفید با اسم غزل به فارسی..

_طاها..این خیلی قشنگه..

طاها_میخوام یه یادگاری از من داشته باشی.غزل..قول بده هیچ وقت درش نمیاری؟

_قول میدم.این چه حرفیه..

اروم روی موهامو ب*و*سه زد و منو برد به ارامش.

دست برد لابلای موهامو شروع کرد به بافتنشون.

نمیدونم چرا یه حس بد داشتم.دلشوره اضطراب یه سردی.

_طاها..میخوام سوپرایز سوممو رو کنم..بگم؟

طاها_...

romangram.com | @romangram_com