#غم_نبودنت_پارت_65


فرانک_به سلامت.خوش بگذره.

این یعنی برو دیگه حرف نزن ..نمیام.

خداحافظی کردم و اومدم بیرون.یه نفس عمیق کشیدم.استرس داشتم .تا خونه طاها مسیری نبود.5 دقیقه بعد جلو در خونشون بودم.دستم و گذاشتم رو زنگ.

در باز شد.مهرداد بود.

مهرداد_سلام.بیاتو

_سلام.طاها؟

مهرداد_بیا تو خودت برو ببینش.

رفتم داخل.مامان و بابای طاها و افسون و توکا نشسته بودن تو سالن.کیک شکلاتی و میوه و شربت رو میز بود و چند تا بادکنک به در و دیوار اویزون بود.یه صدای موزیک شاد ولی با صدای خیلی خیلی کم میومد.

سلام کردم و با بی حوصلگی جوابمو دادن.

_طاها؟

توکا _بالاست.

_شما چتونه.بابا خیر سرمون جشن گرفتیم واسش که روحیش عوض شه شما که با این کاراتون بدترش میکنید.

افسون_حال نداشت گفت میرم بالا.برو ببین اگه میتونه بیاد صدامون کن بیایم کمک.

مانتومو دراوردم و رفتم بالا.کالجامو پشت در اتاقش پوشیدم.یه بسم الله گفتم و در زدم و رفتم داخل.

چراغای اتاقش خاموش بود.روشنش کردم که گفت_خاموشش کن.

خاموش کردم و به جاش شب خواب قرمز رنگی و که خودم واسه اتاقش گرفته بودمو به نظرم با ابی اتاقش قشنگ میشد و روشن کردم.فضای قشنگی بود.

نگام کرد.لبخند زد.

طاها_دیر کردی؟

_دنبال سوپرایزات بودم.

طاها_گفته بودم وجودت واسم غنیمته؟

_گفته بودی ولی بالاخره که چی؟مردم چی میگن؟نمیگن نومزدش واسه تولدش براش یه کادو نخرید؟

اشاره کرد به کنارش و گفت_بشین اینجا.

رفتم و کنارش رو تخت نشستم.

طاها_امشب دلم خیلی گرفته.

تو چشمای بی فروغ ابیش زل زدم و گفتم_دلت خیلی بیجا کرده..امشب دیگه 25 سالت میشه مرد گنده.

طاها_همه این 25 سال یه طرف اون 8 ماه اخر هم یه طرف.کنار تو و باتو.

_طاها..

طاها_می خوام حرف بزنم.نمیخوام امشبو خراب کنم و دم از ناامیدی بزنم ولی اگه نگم به دلم میمونه غزل..میخوام اگه یه وقت نبودم حرفام خوب تو ذهنت باشه..میخوام بدونی چقد دوستت دارم و بدونی همه دنیامی.میخوام همیشه یادت بمونه که چقد می خوامت.میخوام بدونی شدی همه امیدم به زندگی.اگه تو و عشقت نبود این چند ماهم دووم نمیووردم.

romangram.com | @romangram_com