#غم_نبودنت_پارت_63
شاید باید از اینکه 6 ماه زمان طاها شده 8 ماه و اون هنوز زندست و نفس میکشه خوشحال باشم و ناراحت از اینکه اون پسر شاداب و سرزنده تبدیل شده به یه تیکه استخوون افتاده روی تخت..
دکترا گفتن اگه یک سال دیگه دووم بیاره میشه امیدی به زنده موندنش داشت..وقتی این حرف و از زبون دکتر شنیدیم با اینکه همش یه احتمال بود ولی هممون زدیم زیر گریه..گریه خوشحالی..ذوق کردیم.طاها میگه همش به عشق تو زندم میگه اگه تو نبودی تا الان بیست دفعه مرده بودم.
بازم باید خدارو شکر کنیم..با اینکه طاها دیگه طاهای گذشته نیست..با اینکه اون پسر قد بلند و سفید با موهای ل*خ*ت مشکی تبدیل شده به یه پسر لاغر و مچاله سیاه و صورت و بدنی بدون مو..با اینکه اون صدای دلنشین و اروم که همیشه ازشون شعرای فروغ و میشنیدی تبدیل شده به یه زوزه ضعیف ته حنجره اش ولی بازم همینکه هست خوبه..همینکه کنارمونه دلمونو خوش میکنه..همینکه نفسش به سختی و با خس خس میره و میاد یعنی هست حضور داره..
صبح که از خواب بلند میشه میده توکا واسم یه شعر انتخابی از فروغ بفرسته..هنوز این عادتش و داره..منم عادت داده.
طاها بجز اینکه خودش ضعیف شده همه رو داغون کرده..مامان و باباش که صدای گریشون دل طاها رو میلرزونه مجبورن صداشون در نیاد..توکا واسه اینکه گریه کنه و اروم بشه میاد خونه ما و پیش من و مهرداد هر حرف و کار و ناراحتی از طاها داره به من زنگ میزنه و من خودم تنها هم غم طاها رو دارم و هم مرهم زخم و غم اونا میشم..
وقتی میگم طاها ضعیف شده یعنی اینکه نمی تونه خودش به تنهایی راه بره باید یه نفر باشه که زیر ب*غ*لشو بگیره..یکی باید کنارش باشه..غذا رو نمیتونه به تنهایی بخوره همه چی نمیتونه بخوره.هنوزم خون دماغ میشه سرفه میکنه و سرگیجه داره..تشنج میکنه و دست و پاهاش سست میشن.ولی بازم حضورش و دیدن چشمای بی فروغش یعنی امید به زندگی..همینکه دوماه اضافه تر داره تو این دنیا نفس میکشه یعنی داره با چنگ و دندون با مرگ مبارزه میکنه ..
فردا شب تولد طاهاست..قراره یه جشن دورهمی بگیریم..خودمونیم و مهرداد و افسون هم هستن..
میخوایم تا جاییکه میتونیم شادش کنیم و روحیش و عوض کنیم..
دلم براش تنگ شد.زنگ زدم بهش.بعد از چند بار بوق خوردن جواب داد..اونم با صدایی ضعیف از ته حنجره اش..
طاها_سلام بانو..
و سرفه کرد.
_سلام پسر خوشگله..چطوری؟
طاها_وقتی صدات و میشنوم عالی..
_ایشالله دیگه فردا از شکم مامانی میای بیرون و راحت میشی..
طاها_نمی خواستی سوپرایزم کنی؟
خندیدم و گفتم_من فردا واست سه تا سوپرایز دارم..خیلی هم خوشحالم.
سرفه کرد و گفت_تو..وجودت
دوباره سرفه کرد و گفت_سوپرایز بود واسه من
دوباره بین سرفه هاش گفت_همینکه هستی
و بازم سرفه..
صدای توکا اومد.
توکا_داداش..چی شد؟
صدای سرفه اش قطع شد.
توکا_الو غزل؟
_چی شد؟
توکا_هیچی..داروهاشو دادم.یکم که حرف میزنه میخواد خفه بشه..تو خوبی؟
_اره..ببین حواست و بهش بده..خوب؟
توکا_خیالت راحت.شب پیشش میخوابم.کاری نداری؟
romangram.com | @romangram_com